مسلمانان، مانند فیلو و برخی فیلسوفان متاخر یونانی و قبل از آنان نیز بسیاری از فیلسوفان عصر رنسانس در اروپا، نبوت را منشا و سرآغاز فلسفه لحاظ کردهاند و شکل اسلامی این گفته و تعبیر فلسفه نو افلاطونی شرقی را که «افلاطون در یونان آتنی همان موسی بود» تصدیق کردهاند. مشهورترین بیان عربی یعنی «فلسفه و حکمت از مشکات نبوت ناشی میشود» در سرتاسر تاریخچه تاریخ اسلامی طنینانداز است و بوضوح حاکی از آن است که چگونه فیلسوفان اسلامی، رابطه بین وحی و فلسفه را تصور میکردند.
ذکر این نکته ضروری است که الحکیم (حکیم هم ریشه با حکمت است) یکی از نامهای خدا و قرآن است. به طور خاصتر، بسیاری از فیلسوفان اسلامی تصور میکردند که سوره سیویکم قرآن (لقمان که بعد از لقمان به صورت ضرب المثل «لقمان حکیم» شناخته شد) وحی شده است تا ارزش حکمت را تعالی بخشد و آن را با فلسفه حقیقی یکی میدانند. این سوره با حروف رمزی الم (الف، لام، میم) شروع میشود که بلافاصله بعد از آن این آیات میآید.
«تلک آیات الکتاب الحکیم». این آیات کتاب حکیم است که در این آیه صراحتا اصطلاح حکیم آمده است، و نیز در آیه دوازدهم همان سوره باز میخوانیم که:
«لقد آتینا لقمن الحکمهٔ آن اشکرلله و من یشکر فانمایشکر لنفسه و من کفر فان الله غنی حمید»، ما به لقمان حکمت دادیم، (و به او گفتیم) شکر خدا را بجای آور! هرکس شکرگزاری کند، تنها به سود خویش شکر کرده، و آن کس که کفران کند (زیانی به خدا نمیرساند) چرا که خدا بینیاز و ستوده است.
بوضوح در این آیه موهبتحکمت نعمتی لحاظ شده است که انسان باید برای آن سپاسگزار باشد. آیه ۲۷۱ سوره بقره بیشتر بر این مطلب تاکید میکند:
«یوتی الحکمهٔ من یشاء و من یؤت الحکمهٔ فقد اوتی خیرا کثیرا»، خدا دانش و حکمت را به هرکس بخواهد (و شایسته بداند) میدهد، به هرکس حکمت داده شود، خیر فراوانی داده شده است.
احادیث چندی نیز اشاره به آن دارند که خداوند، نبوت و فلسفه و حکمت را اعطا میفرماید و لقمان حکمت را برگزید و نباید آن را با پزشکی یا شاخههای دیگری از حکمتسنتی خلط کرد، بلکه اشاره به فلسفه حقیقی دارد که از خدا و علل نهایی اشیا بحث میکند.
آیات ذیل نیز احادیث فوق را تایید میکنند: «و یعلمه الکتاب و الحکمهٔ» (۲/۴۳)، و به او کتاب و حکمت را میآموزد. «و لماآتیتکم من کتاب و حکمهٔ»، آنچه از کتاب و حکمتبه شما دادم. در آیات متعددی لفظ کتاب و حکمتبا هم ذکر شده است.
فیلسوفها بر این عقیدهاند که این توام بودن (لفظ کتاب و حکمت) مؤید این واقعیت است که آنچه را که خدا از طریق وحی آشکار کرده، از طریق حکمت نیز قابل دسترسی است و به کمک عقل میتوان به آن رسید، عقلی که خود ابزار وحی و بازتابی (بازتاب صغیری) از عالم کبیر است. (۹) بر اساس این تعالیم، فیلسوفان اسلامی متاخر نظیر ملاصدرا نظریه دقیقی را درباره ارتباط عقل باعقل نبوی و نزول کلمهٔالله (قرآن) مطرح کردهاند که تا حدی بر نظریههای ابنسینا و دیگر فیلسوفان اسلامی مشایی مبتنی بوده است. همه این مطالب حاکی از آن است که چگونه، به طور دقیق فلسفه اسلامی سنتی خود را با وحی و به طور کلی با قرآن به نحو ویژه عجین کرده اند.
فیلسوفان اسلامی در محتوای قرآن به عنوان یک کل و آیات خاصی از آن تامل میکنند، یعنی بر آیههای متشابه توجه خاصی مبذول میدارند. همچنین بعضی از آیههای معروف بیش از آیات دیگرمورد استشهاد و تفسیر قرار میگیرد، نظیر آیه ۳۵ نور، که ابنسینا آن را در اشارات و بسیاری از شخصیتهای دیگر در کتابهای خود مورد تفسیر قرار دادهاند.
در واقع یکی از مهمترین تفسیرهای فلسفی که تا کنون ملاصدرا در مورد قرآن نوشته، تحت عنوان تفسیر آیهٔالنور به این آیه اختصاص داده است. (۱۰)
مطالعات غربی در مورد فلسفه اسلامی که چون معمولا آن را صرفا بسط فلسفه یونانی (۱۱) لحاظ می کنند،تفسیرهای فیلسوفان اسلامی از قرآن را مورد غقلت قراردادهاند. در حالی که تفسیرهای فلسفی در میان تفسیرهای فقهی، لغوی، کلامی و عرفانی جای مهمی را به خود اختصاص میدهد.
ابنسینا اولین فیلسوف بزرگ اسلامی است که تفسیرهای قرآنی نگاشته، و بسیاری از تفسیرهای او باقی مانده است. (۱۲) بعدا سهروردی نیز بنا بود که فقرات مختلفی از متون مقدس را تفسیر کند همانطور که فیلسوفان متاخر نظیر ابنترکه اصفهانی نیز بنا بود که چنین کنند.
با این وجود، مهمترین تفسیرهای فلسفی قرآن به نامهای اسرار الآیات و مفاتیح الغیب (۱۳) که ملاصدرا نگاشته در زمره باهیبتترین بناهای سنت عقلی اسلامی است، اگرچه تا کنون در غرب بندرت مورد مطالعه قرار گرفته است. ملاصدرا یکی از کتابهای مهمش را به تفسیر اصول کافی کلینی (یکی از کتب مهم روایی شیعه که حاوی روایات پیامبر و ائمه میباشد)، اختصاص داده است.
همه این آثار باشکوه ترین تفسیرهای فلسفی در مورد قرآن و حدیث را در تاریخ اسلامی، پدید میآورد. اما چنین آثاری هرگز مختص ملاصدرا نیست. جامعترین تفسیر قرآنی که در خلال دهههای گذشته به زیور طبع آراسته شده تفسیر المیزان نوشته علامه طباطبایی است که احیا کننده تعلیم فلسفه اسلامی در قم در بعد از جنگ جهانی دوم، میباشد. وی فیلسوف برجسته اسلامی در این قرن است که اکنون آثار او بتدریجبرای جهان غرب شناخته میشود.
برخی از موضوعات قرآنی بر فلسفه اسلامی در سرتاسر تاریخ طولانیاش سایه افکنده است، مخصوصا در خلال دوره اخیر که فلسفه، در اساس حکمت الهی (تئوسوفی theosophy )واقعی میشود و نه معنای انحرافی این واژه. تئوسوفیا دقیقا با الحکمهٔ الالهیهٔ عربی و با حکمت الهی فارسی مطابق است. البته اولین و مقدمترین موضوع، وحدت مبدا الهی و واقعیت نهایی یا التوحید است که جان پیام اسلامی میباشد. فیلسوفان اسلامی همگی موحد یا پیروان توحیدند و فلسفه اصیل را در این پرتو مینگرند. آنان فیثاغورث و افلاطون را که مؤید وحدت مبدا الهیاند، موحد مینامند. در حالی که بیعلاقگی فوقالعادهایی به اشکال متاخر فلسفه یونان و روم که شکاک ولادری بودند، از خود نشان میدادند.
اینکه چگونه فیلسوفان اسلامی نظریه توحید را تفسیر میکردند، در بطن فلسفه اسلامی قرار داد.
وجود تنش بین توصیف قرآنی توحید و آنچه مسلمانها از منابع یونانی آموخته بودند، همچنان تداوم داشت، تنشی که به تالیف برترین نظام عقلی بر میگردد که فیلسوفان متاخر نظیر سهروردی و ملاصدرا آن را پدید آورده بودند. (۱۴)
اما تعلیم قرآنی درباره توحید در همه بحثهای کندی تا ملاعلی زنوزی و حاج ملاهادی سبزواری در خلال قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) راجع به این موضوع، همان گونه که برای مکتب اسلام اساسی است، سیطره خودش را حفظ کرده است و به معنایی طرح و برنامه فیلسوفان اسلامی را متعین کرده است.
برای تکمیل آموزه قرآنی درباره توحید، بیان صریحی در قرآن است که الله هستی بخش است و این فعل است که همه موجودات را آیت او میسازد و همین معنا را میتوان در این آیه یافت «اذا اراد شیئا یقول له کن فیکون» «هنگامی که خدا چیزی را اراده میکند به او میگوید باش پس میباشد» (۳۶/۸۲).
علاقه و اهتمام فیلسوفان اسلامی به هستیشناسی مستقیما به این آموزه قرآنی مربوط میشود، همانگونه که منظور از . (۱۵) اگر ابنسینا اولین و مقدمترین فیلسوف هستی نامیده شده است و اگر او هستیشناسیای را به وجود آورد که بر بیشتر (مسائل) فلسفه قرون وسطی سیطره داشت، این امر نه به خاطر این است که او صرفا در مورد آرای ارسطویی به عربی و فارسی میاندیشید بلکه به خاطر آموزه قرآنی پیرامون خدای واحد در ارتباط بافعل هستی است. نتیجه تامل در قرآن همراه با تفکر یونانی است که فیلسوفان اسلامی آموزه وجود بحت (محض) را که در راس سلسله هستی است و سلسله با آن به پایان میرسد، مطرح کردهاند; در حالی که برخی فیلسوفان دیگر نظیر برخی فیلسوفان (اسماعیلی) خدا را ماورای هستی لحاظ کردهاند و فعل او یا (کن) قرآنی را با هستی یکی دانستهاند که به عنوان مبدا جهان لحاظ میشود.
همچنین آموزه قرآنی خلقتخدا و خلق از عدم (با همه مراتب مختلف معنایی که واژه عدم داراست) (۱۶) باعثشد که فیلسوفان اسلامی تمایز قاطعی بین خدا به عنوان وجود بحت و وجود جهان (ماسوی) قائل شوند که سد مستحکم هستیشناسی ارسطویی را ویران میکرد.
در تفکر اسلامی، جهان همواره ممکن الوجود است در حالی که خدا واجبالوجود میباشد، (تمایز معروف ابنسیناست). (۱۷)
هیچ فیلسوف اسلامی تا کنون پیوستگی و اتصال وجودی بین وجود مخلوقات و وجود خدا را مطرح نکرده است و این تغییر اساسی در فهم هستی شناسی ارسطویی است که از آموزه اسلامی خدا و خلقت آن گونه که در قرآن و حدیثبیان شده است، نشات میگیرد. (۱۸)
به علاوه این تاثیر بسیار زیاد نه تنها بر افرادی است که آموزه خلق از عدم را در معنای کلامی متعارفش اظهار کردهاند بلکه بر افرادی نظیر فارابی و ابنسینا که مدافع نظریه فیض بودند و همچنین بر افرادی که هیچ گاه تمایز اساسی بین وجود جهان و وجود خدا را نفی نکردهاند، ساری و جاری است.
اما مساله «نو بودن» یا «ازلیت» جهان یا حدوث و قدم که توجه متفکران اسلامی را برای دوازده قرن گذشته به خود مشغول داشته و به مساله امکان عالم در مقابل مبدا الهی مربوط است، بدون تعلیمات قرآن و حدیث غیر قابل درک است.
البته این واقعیتی است که قبل از ظهور اسلام متکلمان و فیلسوفان مسیحی نظیر فیلوپونوس کتابهایی در مورد این مساله نوشتهاند و مسلمانها با بعضی از این نوشتهها مخصوصا رساله فیلوپونوس که علیه نظریه ازلیت عالم بود، آشنا بودند. ولی اگر تعلیمات قرآنی پیرامون خلقت نبود، این آثار مسیحی یک نقش کاملا متفاوت را در تفکر اسلامی ایفا میکرد. مسلمانان به استدلالهای فیلوپونوس علاقمند شده بودند، که این امر دقیقا به خاطر اهتمام خاص آنها به مساله حدوث و قدم بود که بر اثر تنش بین تعلیمات قرآن و حدیثبا مفهوم یونانی رابطه غیر زمانی بین جهان و مبدا الهی آن، پدید آمده بود.
مساله دیگری که بسیار مورد توجه فیلسوفان اسلامی از کندی گرفته تا ملاصدرا و پیروان او بود، مساله علم خدا به جهان است. فیلسوفان بزرگ اسلامی نظیر فارابی، ابنسینا، سهروردی، ابنرشد و ملاصدرا آرای مختلفی درباره این موضوع ارائه دادهاند، که این مساله (علم الهی) و مخصوصا علم خدا به جزئیات و مساله حدوث و قدم همواره مورد انتقاد و اتهام متکلمین قرار گرفته است. (۱۹)
چنین مسالهای (علم خدا به جزئیات) چون مستقیما مورد تاکید قرآن قرار گرفته وارد فلسفه اسلامی شده است.
و بدین معناست که خدا به همه اشیاء، عالم است چنانچه آیات بیشماری نظیر آیه ۶۱ سوره یونس بدان تصریح کرده است.
«و مایعزب عن ربک من مثقال ذرهٔ فی الارض و لافی السماء و لااصغر من ذلک و لا اکبر الافی کتاب مبین»، هیچ چیز در زمین و آسمان، از پروردگار تو مخفی نمیماند، حتی به اندازه سنگینی ذرهایی، و نه کوچکتر از آن و نه بزرگتر مگر اینکه (همه آنها) در کتاب آشکار (و لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است!».
دقیقا این اصرار و تاکید اسلام بر علم مطلق الهی است که مساله علم خدا به جهان را در کانون علاقه و توجه فیلسوفان اسلامی قرار داده و باعثشده است که فلسفه اسلامی مانند همتاهای مسیحی و یهودیاش آرای فلسفی گسترده و جامعی را که از دید فلسفی دوران باستان یونانی-اسکندرانی مخفی مانده است، عرضه کنند.
در این متن آموزه اسلامی پیرامون علم الهی برای فلسفه وهم برای عرفان نظری یا معرفت، از اهمیت زیادی برخوردار است.
این مساله همچنین دقیقا با معنای فلسفی خود وحی پیوند دارد. فیلسوفان متقدم اسلامی نظیر ابنسینا با تکیه بر آموزههای یونانی درباره عقل و قوای روح (البته تا حدی نه به نحو انحصاری) در پی ارائه آموزهای در این باره است. (۲۰) فیلسوفان متاخر اسلامی، توجهشان را به این مساله تداوم بخشیدند و با شیوهای فلسفی در پی توضیح امکان نزول حقیقت و دسترسی به حقیقت، از طریق معرفتی که مبتنی بر قطعیت است، میباشند.
چنین معرفتی از منابعی غیر از حواس، عقل و حتی عقل باطن اخذ میشود. با این وجود آنها به تطابق عقل باطن و ظهور عینی عقل کلی یا لوگوس که همان وحی است، اشاره دارند. فیلسوفان متاخر اسلامی نظیر ملاصدرا درحالی که پارهایی از مفاهیم را با ریشه یونانی به کار میبرند ولی در این مساله مطالب زیادی را از قرآن و حدیث اخذ کردهاند.
اما اگر به حوزه جهانشناسی بازگردیم باز میتوان حضور مستمر موضوعات قرآنی و حدیثی را کشف کرد. برای فهم اهمیت قرآن و حدیث در تدوین جهانشناسی آن گونه که در سنت فلسفی اسلامی بحث میشود، کافی است که به تفسییرهای «آیه نور» و «آیه عرش» و کاربرد نمادها و استعارههای قرآنی نظیر «عرش» «کرسی» و «نور آسمانها و زمین» و «مشکات» و بسیاری اصطلاحات قرآنی دیگر، نظری بیفکنیم. (۲۱)
نباید کسی اهمیت جهان شناختی معراج پیامبر را نادیده بگیرد. چرا که بسیاری از فیلسوفان اسلامی از جمله ابنسینا به عنوان اولین شخص مستقیما درباره آن بحث کردهاند. این رویداد مهم در زندگی پیامبر با مراتب متعدد معنایی آن نه تنها برای صوفیان از اهمیتبالایی برخوردار است، بلکه توجه فیلسوفان زیادی را -آن گونه که در قرآن و حدیث توصیف شده است- به خود جلب کرده است. برخی فیلسوفان هم چنین توجهشان را به رویدادهای دیگری (با اهمیت جهانشناختی) در زندگی پیامبر نظیر شقالقمر، معطوف کردهاند که فیلسوف ایرانی قرن نهم هجری (چهاردهم میلادی)، ابنترکه اصفهانی رساله مستقلی درباره آن نگاشته است. (۲۲) اما تاثیر قرآن و احادیث در هیچ شاخهای از فلسفه اسلامی آشکارتر از بحث در معادشناسی نیست، که فهم آن در جهان ابراهیمی با جهان فلسفی باستان تفاوت دارد. مفاهیمی نظیر مداخله الهی برای ختم تاریخ، معاد جسمانی، حوادث معادشناختی گوناگون، قیامت، حالتهای پس از مرگ، آنگونه که اسلام و مسیحیت آن را تفسیر میکند، با تفسیر فلسفه باستان متفاوت است چرا که این مسائل در قرآن و احادیث اسلامی و نیز کتاب مقدس و منابع دینی دیگر مسیحی و یهودی، صراحتا توصیف شده است.
فیلسوفان اسلامی در فلسفهپردازیشان کاملا از این عقاید حیاتی و بسیار مهم آگاه بودند، اما فیلسوفان اسلامی متقدم از عرضه دلایل فلسفی برای تعالیم اسلامی که بسیاری بر اساس ایمان و دین به آن اعتراف داشتند ناتوان بودند. و همچنین نمیتوانستند در فضا و مضمون فلسفه مشایی درباره آنها استدلال کنند. ما چنین موقعیتی را در مورد ابنسینا مشاهده میکنیم که در آثار متعدد از جمله شفا اعتراف میکند که او از اثبات فلسفی معاد جسمانی عاجزاست و آن را فقط بر اساس ایمان میپذیرد. در واقع غزالی درباره این مساله و مساله قبول قدم و ناتوانی فیلسوفان برای اثبات علم خدا به جزئیات (سه مساله اساسی) بود که ابنسینا را مورد سرزنش قرار داد و او را به کفر متهم کرد. این ملاصدرا بود که قرنها بعد، واقعیت معاد جسمانی را از راه اصول حکمت متعالیه به اثبات رساند و ابنسینا و غزالی را به خاطر ناکافی بودن بحث آنان در این موضوع مورد ملامت قرار داد. (۲۳) جامعترین بحث فلسفی درباره معاد با همه ابعادش، در کتاب اسفار ملاصدرا یافت میشود.
کافی است که این اثر (اسفار) و رسالههای دیگر ملاصدرا را درباره این موضوع (معاد) نظیر «المبداء والمعاد یا الحکمهٔ العرشیه» بررسی کنیم تا به اعتماد کامل او به قرآن و احادیث، پی ببریم. پیشرفت و تکامل او در مورد معنای فلسفی معاد در واقع اساسا یک تفسیر و تاویل از منابع دینی اسلامی است که سرآمد آنها قرآن و احادیث است. این واقعیت فقط منحصر به ملاصدرا نیست. هر کسی میتواند رابطه بین فلسفه و وحی اسلامی را در آثار ملامحسن فیض کاشانی، شاه ولیالله دلهی (دهلوی)، ملاعبدالله زنوزی، حاج ملاهادی سبزواری و در آثار بسیاری از فیلسوفان متاخر اسلامی که در مورد ابعاد مختلف معاد کتاب یا رساله نوشتهاند، مشاهد کند. باز تا آنجا که به مساله معادشناسی مربوط میشود، اعتماد بر قرآن و احادیث در خلال دوره متاخر زندگی ابنسینا بیشتر مشهود است. اگر چه قبلا این امر باید در ابنسینا روشن میشد. زیرا که او هم در کتابهای دایرهٔالمعارفی خود و هم در رسالههای جداگانهای که مستقیما به این موضوع مربوط میشود نظیر المبدء المعاد، بحث کرده است. در این مورد ذکر این نکته شایان توجه است که ابنسینا یکی از مشهورترین رسالههای خود درباره معادشناسی را، رسالهٔ الدهاویهٔ نامیده است که آن را از تعبیر دینی اسلامی درباره قیامت اخذ کرده است.
هر شخصی در هنگام تامل در تاریخ فلسفه اسلامی در ارتباط آن با وحی اسلامی، حرکتی را به سوی پیوند هرچه بیشتر فلسفه با قرآن و حدیث، مییابد به طوری که فلسفه به حکمت الهی تبدیل میشود. فارابی و ابنسینا اگر چه بسیاری از موضوعات را از منابع قرآنی اخذ کردهاند ولی بندرت آیات قرآنی را مستقیما در آثار فلسفی خود نقل میکنند.
در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) در آثار کاملا فلسفی سهروردی استشهاداتی از قرآن و حدیثبه چشم میخورد. چهار قرن بعد فیلسوفان دوران صفوی، آثار فلسفی خود را به شکل تفسیرهایی بر متن قرآن یا بر پارهای از احادیث، به رشته تحریر در میآورند. این روند در قرون متاخر نه تنها در ایران بلکه در هندوستان و حوزه عثمانی از جمله عراق، تداوم پیدا میکند.
تا آنجا که به ایران مربوط میشود، از قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) به بعد فلسفه با جهان عقلی شیعه آمیخته و عجین شده است، اقوال ائمه شیعه که مکمل احادیث است، نقش بسیار زیادی را ایفا میکند. این امر مخصوصا در مورد اقوال امام محمد باقرعلیه السلام و امام جعفر صادق علیه السلام و امام موسی کاظم علیه السلام (امام پنجم و ششم و هفتم علیهم السلام شیعه اثنا عشریه) صادق است که اقوال آنها در بن و اساس بسیاری از مسائلی است که فیلسوفان متاخر اسلامی از آن بحث کردهاند. (۲۴) در این مورد کافی است که شرح اصول کافی -جاویدان ولی ناقص - ملاصدرا را بررسی کنیم تا به خلاقیت و ابداع فلسفی بسیاری از اقوال ائمه و نقش آنها در تامل و تعمق فلسفی متاخر، پی ببریم.
قرآن و حدیث توام با اقوال ائمه که به معنای بسط و استمرار حدیث در جهان تشیع است، در سرتاسر قرون، ساختار و قالب فلسفه اسلامی را عرضه کرده است و جو اجتماعی و عقلیی را آفریده است که فیلسوفان اسلامی در آن فلسفهپردازی کردهاند.
به علاوه اقوال ائمه شناختی را درباره مبدا و ماهیت اشیاء، انسانیت و اهداف غایی آن و تاریخ ارائه دادهاند که بر اساس آن فیلسوفان اسلامی به تامل پرداخته و در سرتاسر اعصار از آنها مطلب گرفتهاند. آنها هم چنین زبان خطابه (گفتگو) را عرضه کردهاند که فیلسوفان اسلامی همراه با بقیه جامعه اسلامی از آن بهره بردهاند. (۲۵) بدون وحی قرآنی، نه تمدن اسلامی وجود داشت و نه فلسفه اسلامی. فعالیت فلسفی در جهان اسلامی صرفا تکرار طوطی وار فلسفه یونانی-اسکندرانی به عربی نیست فلسفهایی که بر خلاف حضور قرآن و حدیث رشد کرده است آن طور که بعضی از دانشمندان غربی و برخی از پیروان اسلامی آنان ادعا کردهاند. بلکه بر عکس: فلسفه اسلامی فلسفهایی است که دقیقا به این علتشکوفایی خود را به دست آورده است که طرح و شکل آن به واسطه وحی قرآنی متعین شده است.
آن چنان که در آغاز این فصل اظهار شد، فلسفه اسلامی اساسا فلسفه نبوی است که مبتنی بر تاویل و تفسیر متن مقدس و نتیجه وحی است که به طور لاینفکی با عقل صغیر مرتبط میباشد و این که تنها آن قادر است که امور بالقوه عقل ما را فعلیتبخشد. فلسفه اسلامی آن گونه که از درون آن سنت فهمیده میشود، ظهور (آشکارسازی) معنای باطنی متن مقدس است و وسیله دسترسی به حقیقتی است که در بعد درونی قرآن نهان است.
فلسفه اسلامی از هستی واحد و محض و وجود کلی و همه مراتب سلسله عام و جامع هستی و انسان و کمال او و جهان و رجعت نهایی همه موجودات به خدا، بحث میکند. این تفسیر از هستی چیزی غیر از نفوذ و راهیابی به معنای باطنی قرآن که خود هستی، «هست» نمیباشد.
قرآنی که تامل در آن، کلید و راهنمای فهم آن مراتب عینی و ذهنی هستی است و فیلسوف اسلامی در سرتاسر قرون با آن سر و کار داشته است.
بررسی عمیقتر در فلسفه اسلامی در سر تا سر تاریخ دوازده قرنه خود، نقش قرآن و حدیث را در تدوین، توضیح و (مسالهسازیهای) این سنت فلسفی بزرگ، آشکار خواهد کرد. فلسفه اسلامی به همان طریق که همه فیلسوفان اسلامی از عصر کندی تا کنون قرآن و حدیث را میشناختند و با آنها زندگی میکردند، در سرتاسر این قرون، پیوند باطنی (معنوی) خود را با منابع وحیانی اسلام آشکار کرده است، پیوندی که با گذشت قرنها آشکارتر میشود، زیرا فلسفه اسلامی در عین حال که از میراث فلسفی غنی باستان استفاده میکند اساسا تفسیر تاویل متن مقدس است. به همین دلیل فلسفه اسلامی در طول قرون باقی مانده است و تا امروز یکی از ابعاد بزرگ عقلی در تمدن اسلامی است و ریشههای آن عمیقا مانند هر چیز دیگر اسلامی در قرآن و حدیث قرار دارد، و به هیچ وجه نمیتواند یک مرحله بیگانه و زودگذر در تاریخ تفکر اسلامی باشد.