زود تر از همه ، مارتین هایدگر بود که، این تخم لق را شکست که دوران فلسفه ، پایان یافته است ! البته این پایان ، از جنس آن پایانی نبود که مارکس بگونه ای دیگر آنرا مطرح ساخت . مارکس گفت کار ویژه فلسفه از این پس تفسیر جهان نخواهد بود ، بلکه دست بکارِ تغییرِ جهان خواهد شد . همین تلقی مارکس ، برچسب ایدئولوژیک بودن را بر سینه او نشاند ؛ بویژه آنکه بر بنیاد این نگرش ، همه چیز از فلسفه گرفته تا هنر و اخلاق در خدمت سیاست مارکسیستی در می آمد .
با این حال ، پایان فلسفه هایدگری ، نه حاصل تضاد کار و سرمایه بود و نه حکومت پرولتری ، حکم برچیدن آنرا صادر نموده بود ، بلکه هایدگر در گلاویز شدن با « مسئله وجود» ، به آنجا می رسید که فلسفه در معنای رایج آن ، بکار این پیکار بزرگ نمی آید و باید آنرا به کناری نهاد . با این مقدمه آیا بالاخره میتوانیم بگویم در فصل برچیده شدن فلسفه قرار داریم ؟
در میزگردی که با حضور چهارتن از متفکران امروز ایران ، برگزار گردید ، این پرسش مطرح شد که آیا فلسفه ، به پایان رسیده است . طرح این پرسش اگر چه با ابتناء بر نظر هایدگر در این میزگرد مطرح شد ، با این حال چالش تندی را میان شرکت کنندگان پدید آورد . میخوانید.
• سوال :آقای پازوکی با جنابعالی شروع می کنیم . آیا بنظر شما دوران فلسفه به پایان رسیده است؟
• دکتر شهرام پازوکی : بله ! به عنوان مقدمه عرض می کنم که در دوره معاصر، دهه هاست که اساس فلسفه مورد تردید قرار گرفته است و اینک پرسش این است که آیا فلسفه به اتمام رسیده است یا نه ؟ آیا ظهور علوم جدید به معنای اتمام تفکر فلسفی است ؟ آیا فلسفه، دیگر جایگاهی در تفکر ندارد ؟ و اگر دارد چه جایگاهی است ؟ فلسفه چه نسبتی با علم دارد ؟ و چه نسبتی با دین ؟ آیا در وضعیت کنونی تفکر فلسفی که ذاتش پرسش فلسفی است ، چگونه می تواند منشاء اثر باشد ؟
هم اکنون در حوزه های مختلف فکری به یک معنا برخی از فلاسفه «پایان فلسفه» یا «پایان مابعدالطبیعه» را اعلام کرده اند . آیا این بدان معناست که دیگر فلسفه تمام شده و سوال فلسفی و تفکر فلسفی دیگر جایی ندارد یا نه ، این بدان معناست که فلسفه تازه ای آغاز خواهد شد ؟ اگر چنین باشد این فلسفه چه فلسفه ای خواهد بود ؟ چه نسبتی با فلسفه اسلامی دارد ؟ آیا اساسا پرسشهایی که در فلسفه اسلامی مطرح می شود و در فلسفه مسیحی نیز مطرح می شود ، آیا پرسشهای فلسفی است ؟آیا ما اساسا بر این مبنا می توانیم صحبت از فلسفه اسلامی بکنیم ؟ اگر فلسفه را به معنایی بدانیم که در دوره جدید، معنی می شود این ها همه سوالاتی است که به یک پرسش اساسی بازمی گردد و آن این که « پرسش فلسفی چیست ؟ » فلسفه چگونه با پرسش به حیات خود ادامه می دهد ؟
بی تردید فلسفه با پرسش آغاز شده است ، یعنی فلسفه در یونان با پرسش آغاز شد. این که چرا یونانیان، پرسش کردند و این که آیا اقوام دیگر پرسش نکردند ، خود محل صحبت است ، ولی به هر حال پرسش از ماهیات ، چیزی بود که به صورت مکتوب به آن صورتی که به ما رسیده از یونان آغاز شده است. به یک معنا ، فلسفه به ما پرسش کردن را یاد داده است و اساسا فلسفه با پرسش بسط پیدا کرده است .
آیا متون دینی یا کتابهای مقدس نیز مبنایشان بر پرسش فلسفی است ؟ یعنی آیا ما هم با خواندن کتب مقدس ادیان مختلف یاد می گیریم که پرسش فلسفی بکنیم؟ اینها همه مسائلی است که برمی گردد به اینکه اساسا ببینیم «پرسش فلسفی » چیست ؟ و چه نسبتی با فلسفه دارد ؟ و این که آیا پرسش فلسفی اکنون در دوره ی و وضعیت کنونی عالم که از حوزه های مختلف پایان فلسفه را اعلام می کنند چه شان و مقامی دارد . اینها پرسش هایی است که انسان امروزین با آن مواجه است .
• سوال:یعنی بنظر شما اساسا بین « پرسش فلسفی» و خود فلسفه نسبت هست؟یعنی برای پایان فلسفه ، می رسیم به پایان پرسش فلسفی ؟ و آیا فلسفه بدون پرسش می تواند به حیات خود ادامه دهد یا خیر ؟
• دکتر رضا داوری : ما همه جا پرسش می کنیم ، همیشه می پرسیم . بچه ها هم می پرسند. به این جهت پارکوف می گوید :« بچه ها فیلسوفند ». یا فلسفه شبیه کار یا روحیه ای است که بچه ها دارند ، روحیه ای که هر چه را که می بینند می گویند این چیست ؟ اما ببیند،ما دو پرسش را می بایست از هم تفکیک نماییم . یکی پرسش است که ما به جواب آن نیاز معین داریم و به جواب آن می رسیم ، جوینده ایم و یابنده یا عاقبت یابنده . سوالهایی که در زندگی معمول خودمان می پرسیم از این قبیل سوالهاست .اما سوالهایی نیز وجود دارد که ظاهرا با مصلحت ، هیچ ارتباطی ندارد ، به درد گشایش کار ما هم نمی خورد و مساله ای از مسائل عادی و هر روزی ما را حل نمی کند . این سوالات را به ملاحظه ی گشایش کاری ، طرح نمی کنیم . چنین سوالاتی از راه می رسند و به هر حال جوابی نیز می یابند . پرسش فلسفی، بی جواب نمی ماند ، اما با پرسشهای معمولی جوابش فرق می کند . پرسشهای معمولی یک سری جواب قاطع دارد و تمام می شود ، اما سوالهای فلسفی، نه تمام می شود و نه جوابش تمامی دارد . یونانیان می گفتند : فلسفه Thaumazein است ، یعنی مصلحت بینانه نیست . یعنی سوال نمی کنم که به جائی برسم یا به چیزی برسم . کسی که در برابر پرسش قرار می گیرد و آن پرسش را مطالبه می کند ، در جستجوی پرسش است و پرسش بر او واقع می شود . فلسفه با پرسش آغاز می شود و یونانیان گفته اند : پرسش از «وجود» .تاریخ فلسفه هم همین پرسش از وجود است و به تعبیر یکی از متفکران بزرگ معاصر، پرسش از وجود به دو معنا است. یکی پرسشی است که از من نیست ، بلکه از وجود است . این پرسش ، جوابهایی پیدا کرده است ، اما کیست که به این جوابها راضی باشد ؟ من نمی دانم خود فیلسوفان به پاسخی که داده اند راضی بوده اند یا نه ؟ و آیا این پاسخها را کافی می دانسته اند ؟ نمی دانم . یکی می گفت وجود مُثُل است ، یکی می گفت جوهر است ، دیگری می گفت خدا است و یا روان مطلق ، یا اراده معطوف به قدرت است. آیا این ها راضی بوده اند و یا ما که مخاطب این پاسخها هستیم قانع می شویم که وجود اراده قدرت است یا روان مطلق یا اراده قدرت ؟
آقای پازوکی به مطالب مهمی اشاره کرده اند . آیا فلسفه از یونان شروع شده و حال به پایان رسیده؟ باید بگوییم پایان این به معنای زمانی نیست . هیچ کس هم به این معنا باور ندارد ، بلکه معنی دیگری در میان است . شاعر می گوید :«زمان، آینده است». فلسفه آینده است . با فلسفه تاریخ ، ساخته شده است . با یونانیان ( البته یونان ویران شده)، یک دورانی در تاریخ ما به پایان رسیده است . افلاطون و ارسطو این مدینه یونانی را تخریب کردند ، طرح مدینه ی افلاطونی یعنی پایان مجموعه یونانی ، یعنی انقراض مدینه ی یونانی و آغازی دیگر . این آغاز دیگر به تعویق افتاده . البته در دوره ی اسلامی و در دوره ی قرون وسطی یک تعیین و تشخیص خاصی پیدا کرده و دوباره در دوره رنسانس تجدید شده است . رنسانس، رویکرد افلاطونی است . تمدن جدید ، تمدن افلاطونی – ارسطویی است . الگو ،همان مدینه افلاطونی است .
کتاب فرانسیس بیکن که تصور تمدن جدید است در واقع تصویر رویایی تمدن غرب است ، به چه نظر دارد ؟ بیکن به افلاطون توجه داشته . هیچ کس قادر نیست به افلاطون نظر نداشته باشد (البته بیکن افلاطونی نیست،فلسفه افلاطونی است و او از این حیث که وارد فلسفه، می شود افلاطونی می شود). فلسفه، بنیان دنیای تمدن جدید است ، بنیاد تجدد است . با این حال پایان فلسفه به معنای پایان تفکر نیست ، پایان پرسش نیست، بلکه تمدنی که با فلسفه ساخته شده در آخرین مرحله خود قرار دارد . اگر بعد از تجدد هم حرفی زده می شود ، آن بعد از تجدد در فلسفه استوار نخواهد بود .لیبرال دمکراسی بر مبنای فلسفه استوار نیست و نیازی به فلسفه ندارد ، بنابراین ما اگر از پایان فلسفه حرف می زنیم نمی توانیم به پایان تاریخی فلسفه بی توجه باشیم و از آثار و نتایجی که در تاریخ تجدد به وجود آمده غافل باشیم .
• دکتر پازوکی: دکتر داوری خوب فرمودند که در حوزه های مختلفی، این مسئله طرح شده،یعنی در مارکسیسم به یک نحو،پایان فلسفه طرح شده و نیچه هم یک جور طرح می کند و هایدگر هم یک جور و یکی از کسانی که در این قضیه راسخ است ، هایدگر است و ما می دانیم که هایدگر برغم طرح مساله پایان فلسفه در کتاب«وجود و زمان » با یک پرسش شروع می کند. خلاصه انکه پایان فلسفه به معنی تعطیل شدن پرسشگری نیست . هایدگر در مقدمه ی وجود و زمان که کتاب اصیلش است می گویدکه کاری که من انجام می دهم بیان ضرورت و اولویت پرسش از وجود است ، چرا پرسش از وجود؟ چگونه می شود فیلسوفی که از طرفی، اقرار به پایان فلسفه می کند ، از طرفی دیگر تمام کتاب«وجود و زمانش » بسته به این سوال است که چگونه باید دوباره پرسش از وجود ، طرح شود ؟ با توجه به اینکه دقیقا در دوره ی یونان ، مساله و پرسش اصلی ، پرسش از وجود بوده است ، مانند افلاطون که در دیالوگ های مختلف پرسش از معرفت می کند ، پرسش از زیبایی می کند ، از دانائی می پرسد، از مدینه پرسش می کند ، اما در راس همه پرسشها پرسش از وجود است .در رساله سوفیست که مقدمه ی کتاب وجود و زمان هایدگر هم با آن شروع می شود از قول غریبه ای می گوید که ما تاکنون معنای وجود را دانستیم ، حال از یاد برده ایم و نمی دانیم که دیگر معنای وجود چیست ؟هایدگر در ادامه می گوید که این جهان ، اگر برای یونانیان جهل بسیط بود برای ما ، جهل مرکب است ما نمی دانیم وجود چیست ؟
این ، قله ی پرسشهای فلسفه و اصل پرسشهای فلسفه است ، به یک معنا در فلسفه ی مدرن می بینیم که بحث وجود ، تعطیل شده است ( حتی در میان فیلسوفان نوتومائی مانند ژیلسون و ژاک مارتین ) ، بحث وجود ،دیگر سهم مهمی در تفکر فلسفی امروز ندارد . به یک معنا بعد از دکارت و کانت ، واقعا بحث وجود تعطیل شده ، حال می رسیم به این قضیه که اگر پرسش از وجود مهم ترین پرسشهاست و در فلسفه ی مدرن این پرسش تعطیل شده است ، حال ما چگونه می توانیم دوباره پرسشهای فلسفی طرح کنیم . یعنی در حالی که پرسش اساسی و اصلی به کل فراموش شده است ، چگونه می توان این پرسش را مطرح ساخت ؟
سخن اصلی در اینجا این است که : پرسش از وجود ، اساسا فراموش شده و در فلسفه های جدید به پرسشهای فرعی بیش تر از وجود، توجه می شود . حال که چنین است پس فلسفه مدرن چگونه می تواند پرسشگری خود را ادامه دهد اما پرسش از وجود را به کلی کنار بگذرد ؟
• آقای دینانی شما هم همینطور فکر می کنید ؟
• دکتر ابراهیم دینانی : اجازه بدهید من برگردم به یک نکته ای که آقای دکتر داوری فرمودند که حرف هایدگر است ، یعنی مساله ی پرسش از وجود که دو وجه دارد : سوال از وجود یا سوال خود وجود . اولی ، یعنی وجود ، مورد سوال قرار می گیرد اما سوال خود وجود یعنی خود وجود سوال می کند . هر دو وجه ممکن است و حتما به هم ارتباط دارند . من بیشتر مایلم این تفسیر اول را توضیح دهم، چون سوال از وجود است، یعنی خود وجود سوال می کند . اگر وجود نبود سوال هم نبود. سوال ، سوال وجود است . اگر بپذیریم که وجود سوال دارد ، این سوال از زبان من است ، یعنی من، مظهر وجودم . به همین جهت ، انسان تنها موجودی است که به وجود، ارتباط دارد یا مظهر وجود است ، سوال وجود از زبان انسان مطرح می شود ، پس اگر سوال کننده وجود است و زبان انسان واسطه ی این سوال پس فلسفه هرگز تمام نمی شود . این حرف که فلسفه تمام شده، حرف مزخرفی بیش نیست ، چه که پرسش هرگز تمام نمی شود . این وجود ازلی و ابدی وجود که تمام نمی شود . وجود ، وجود است و سوال از وجود و همیشه هست . البته این سوال می تواند شکلهای مختلف نیز به خود بگیرد . طبیعتا این سوال از زبان افلاطون ، طوری مطرح می شود ولی از زبان شاگردانش ارسطو ، طوری دیگر مطرح می گردد . همین طور در همه اعصار ، این سوال که سوال وجود است ، شکلهای مختلفی دارد .
من از تمام شدن فلسفه چیزی نمی فهمم و به نظرم حرف نامربوطی است ! مگر اینکه کسی مرا قانع کند که چه معنی دارد ؟ معنی آن را من نمی فهمم ، حالا هر بزرگی که گفته باشد ! من نمی توانم بفهمم سوال و فلسفه تمام شده یعنی چه ؟ سوال ، سوال وجود است و وجود هم ازلی ابدی است ، وجود ، یک پدیده نیست که تمام شود . بنابراین سوال فلسفی، همیشه هست. حالا در دوران جدید، سوال بگونه ای طرح می شود که در زمان افلاطون مطرح نبوده ، خوب البته این درست است. زبان علم زبانی دیگر است . مدرنیته زبان دیگری دارد . خیلی از چیزها تحت الشعاع است ، خیلی از چیزها مورد غفلت قرار می گیرد . اما سوالاتی که در این میان مطرح است یکی این است که ادیان در این میانه چه کار کرده اند ؟ زبان انبیاء چه زبانی بود؟ این را ما نباید نادیده بگیریم . مسلما زبان دین با زبان افلاطون فرق می کند . آیا در ادیان ،پرسش وجود فراموش شده است ؟ غالبا تفسیرهایی که از دیانت می شود همین است . آیا در تعلیمات انبیا پرسش کردن نیست ؟ البته دین، اطاعت است اما آیا اطاعت با پرسش ناسازگار است ؟
مگر پرسش، جنگ است ؟ مگر پرسش، جدل است ؟ البته یک وقت پرسش بنابر یک مصلحتی و به یک منظوری انجام می شود که طرف مقابل را محکوم کند، که این جدل است ، ولی سوالی که از درون وجود بر می آید و طرح می شود ، خودش شکلهای مختلفی دارد و بجا هم هست . بنابراین این حرف ها یعنی چه ؟
• آقای دکتر داوری ، آقای دکتر دینانی دارند سخت می تازند به ادعای پایان فلسفه ، شما در مورد سخنان ایشان ، نظرتان چیست ؟
• دکتر داوری : هایدگر می خواهد پرسش وجود را تجدید کند و می گوید وجود در غفلت است و با این غفلت است که فلسفه پایان پیدا کرده است . هایدگر در آثار متاخر خود می خواهد بگوید که حجابها ، وجود را پوشانده و این حجابها باید برداشته شود . البته وی حجاب بزرگ را دوران جدید می داند ، حتی دوران قرون وسطی را به نحوی دیگر ، دوران حجاب وجود می داند و باز حتی دوران یونان را حجاب وجود می داند .
• دکتر پازوکی : اجازه بدهید روشن کنم که نوع پرسشهای هایدگر، صرفا پرسش از وجود نیست . اگر رساله های هایدگر را ببینیم پرسشهای ماهوی زیادی در آن دیده می شود ، مانند تکنولوژی چیست ؟ تفکر چیست ؟ زبان چیست ؟ گویی برانست که دوباره ، کار سقراط را احیا کند ، یعنی پرسشگری فلسفی را دوباره تجدید کند ؟ هیچ فیلسوفی در دوره مدرن به اندازه هایدگر با طرح پرسش از ماهیات ، فلسفه اش را طرح نکرده است . هیچ فیلسوفی این چنین شروع نکرده ، اما یک نکته ای که هست و آن اینکه در دوره ی یونانی ، اولین بار به صورت رسمی ، پرسش از وجود طرح می شود ، یعنی لا اقل در تاریخ فلسفه ، اولین فیلسوفانی که پرسش از وجود را طرح می کنند ، اول افلاطون است و سپس ارسطو . اما در آثار هراکلیتوس، پرسش از وجود نمی بینیم بلکه جواب می بینیم . به نظر من این نکته ی قابل تاملی است که هراکلیتوس نمی پرسد که وجود چیست ؟ بلکه جواب می دهد که وجود چیست . یعنی چنین پرسشی در تفکر او جایی ندارد . به یک معنا هراکلیتوس ، سوفیست است ( البته به معنای لغوی لفظ نه به معنای مذمومی که فلسفه برای این لفظ درست کرد ). او حکیم است و دانا و نسبت به افلاطون و سقراط که پرسش می کنند و فیلسوف هستند او پاسخ می دهد . البته شاید بتوان این گونه تفسیر کرد که نفس پرسش ، در نزد هراکلیتوس مطرح است و پاسخ نیز حاضر است، اما در افلاطون و سقراط. پرسش از ماهیات وقتی مطرح می شود که متعلق پرسش ، اکنون مبهم و نامعلوم است. چنانکه افلاطون در رساله سوفیست از زبان غریبه ای می گوید که « شما می دانید که وجود چیست و درباره اش تامل نمی کنید » و پاسخ می شنود که « بله ما خیال می کردیم که می دانیم وجود چیست ؟ اما حالا متوجه شده ایم که نمی دانیم » . توجه بفرمایید که اینکه در یونان باستان و نزد هراکلیتوس و پارمنیدس، پرسش معنا نداشته به دلیل این بوده که وجود برایشان سوال نشده تا در مقام ابهام قرار گرفته باشند تا به دنبال آن ابهام بپرسند که تفکر چیست ؟ زبان چیست ؟ معرفت چیست ؟ زیبانی چیست ؟
نکته دیگری که خیلی جالب توجه است ، الفاظی است که برای « ماهیت » در زبانهای مختلف بکار می رود . چه در یونانی ، چه در فارسی ، که در آن چیستی مورد نظر است ( و پاسخ ها در حقیقت ناظر است به پرسش از چیستی آن چیز )، این پرسش از چیستی ، زمانی رخ می دهد که که چیزی برای ما مبهم شده و یا معنای خود را از دست داده است .
• می خواستم از آقای دکتر اعوانی بپرسم که چه نسبتی بین ابهام چیزی و پرسش از آن چیز وجود دارد ؟ و آیا در مورد یونان این گونه نیست که وقتی پرسش ها آغاز می شود برای آن است که معنای وجود فراموش می شود و دیگر نمی دانند که چیست ؟
• دکتر غلامرضا اعوانی : ما نخست می بایست درباره خود پرسش یک پرسش مطرح کنیم ،یعنی درباره ی امکان پرسش که چگونه می شود اساسا پرسش برای انسان ممکن می شود ؟
وقتی به اطرافمان نگاه می کنیم می بینیم که تنها خدا و انسان هستند که پرسش می کنند . حال چگونه است که انسان یک موجود پرسشگر می شود ؟ چرا پرسش امکان دارد ؟ این مساله که چرا پرسش برای انسان ممکن است به مبادی وجودی انسان باز می گردد که می بایست انسان بگونه ای تعریف و توصیف شود که این صفت اساسی یعنی، پرسش کردن در آن تبیین گردد . یعنی می توان انسان را موجودی پرسشگر دانست و چون هر سوالی جواب می خواهد، پس جواب پرسش، همان علم است .
مساله دیگر این است که به تعبیر استاد ما دکتر فردید ما اینجا قدری یونانی زده شده ایم و تمام تفکر را بر می گردانیم به یونان ! گوئی اگر یونان نبود ، تفکر هم نبود (البته اگر چه یونان بسیار حائز اهمیت است ) . دکتر فردید، غرب زدگی را به یونانی زدگی تعبیر می کردند . اما باید بدانیم که سوالها، مراتب دارد . هر علمی در حوزه موضوع خود، سوالاتی دارد . سوال علوم ، جزئی است ، اما سوالات کلی در حوزه ی علم، جائی ندارد . فی المثل ، فیزیک دان سوال در حوزه ی علم فیزیک می کند و خارج از آن حوزه ، سوال نمی کند و اگر سوالی خارج از آن حوزه بکند، دیگر فیزیک دان نیست ، یعنی سوالش دیگر ارتباطی به علم خودش ندارد .
تفاوتی که بین یک سوال فلسفی و سوال غیر فلسفی هست دقیقا این است که سوالات فلسفی کلی هستند و سوالات علوم ، جزئی . سوالات ، علوم مقید است و سوالات فلسفه مطلق . یک بیولوژیست و زیست شناس ، « حیات » را فرض خود می دهد؛ او کاری ندارد که حیات چیست ؟ او به معنای حیات کاری ندارد . معنای وجود چیست ؟ این سوال از سوالهای فلسفه است . سوال اول و در واقع اولین سوال در فلسفه – و نزد یونانیان – سوال از اصل و مبدا بود . یعنی آن ها از مبداء المبادی که همه چیز از آن پدید آمده، سوال می کردند . آن ها نمی گفتند وجود چیست ؟ اصلا سوالی نبود و به تعبیر دکتر پازوکی، آنها پاسخ می دادند . حتی افلاطون هم از وجود نمی پرسد ، او وجود را ظهوری از وحدت می داند . وحدت، مقام احد را ورای وجود می داند . اما باید توجه داشت که آنچه غلبه بر یونان پیدا کرده ،سوال وجود بوده و به عالم اسلام هم منتقل شده است . البته در هند و حکمت هندویی، سوال نخستین سوال از «خود مطلق» «Atma» است که همان «انا» عربی است که حضرت موسی از خداوند می پرسد و در پاسخ این را می شنود : «انی انا الله» یا « لا اله الا انا» . من انا هستم . نگفت من وجود هستم ، بلکه می گوید من انای مطلق هستم . می توانست بگوید :من وجودم ، یا من چنین و چنان هستم. اما گفت من «انا» هستم.
در یونان کمتر از این «انا» سوال شده است . وجود می تواند «من» باشد ولی آن وجهی که در یونان مطرح شده و ما هم از آنان اخذ کردیم همان وجود است .
• دکتر داور اردکانی: اجازه بدهید در پاسخ به آقای دینانی عرض کنم که «پایان فلسفه و کاری که تفکر بر عهده دارد » عنوان یک مجموعه مقالاتی از هایدگر است . اما خیال می کنم که ما گاه لفظ فلسفه را در یک معنی خیلی وسیع به کار می بریم و می توانم ببینیم که در این معنی وسیع ، تاب شمول بر تفکر هایدگر را هم دارد . چیزی که هایدگر فهمیده به اسم متافیزیک است و حالا او نمی پسندد فلسفه ی خود را فلسفه بنامد . اینطور نیست که ریگی به کفشش بوده ، چرا که دلایلی داشته است تا اسم فلسفه خود را «تفکر» بگذلرد . یعنی تفکری باشد غیر از آن تفکری که از آن مسیر علوم باشد .
http://www.iptra.ir/vdcjvi8euqet.html
پایان تاریخ دروغ مبارکباد !
تاریخ تمدن مادی بشر در یک کلام تاریخ دروغھای بشر است . دروغی بنام تمدن ، دروغی بنام فلسفه ،
دروغی بنام علم ، دروغی بنام تکنولوژی ، دروغی بنام رفاه و پیشرفت ، دروغی بنام آزادی و دموکراسی
و برابری ، دروغی بنام سوسیالیزم و فمینیزم ، دروغی بنام حقوق بشر ، دروغی بنام انترناسیونالیزم ،
دروغی بنام ناسیونالیزم و ... و دروغھائی ھولناکتر از این دروغی بنام مسیحیت که از عداوت با مسیح
برخاسته بود ، دروغی بنام صھیونیزم که از عداوت با موسی برخاسته بود و دروغی بنام اسلام که از
عداوت با محمد (ص) و علی (ع) برخاسته بود و ... و دروغی لطیف تر و شیطانی تر از ھمۀ اینھا دروغی
بنام عشق و ایثار که اشد آدمخواری بود . و نیز دروغی عظیم بنام تاریخ . و بشمارید صدھا دروغ دیگر را :
تعلیم وتربیت ، صلح جھانی ، استقلال ، فضیلت ، تقوا و زھد ، روحانیت و قداست و دروغی بنام بھداشت
و درمان ، و دروغی دگر بنام تروریزم ، و دروغی دگر بنام مبارزه با تروریزم ، و دروغ مدرن دیگری بنام
انقلاب و پدر ھمۀ دروغھا یعنی مدرنیزم . و دروغھای مکتبی مثل اصالت وجود ، اصالت انسان ، اصالت زن ،
اصالت دل و اصالت ھنر ، رومانیزم ، اکسپرسیونیزم ، ھیپی گری ، درویشی گری ، بھائی گری ، انرژی
درمانی ، احضار روح ، و دروغھای به اصطلاح علمی : روانشناسی ، جامعه شناسی ، مردم شناسی ،
انسان شناسی ، روح شناسی و.... .
و در ھزارۀ سوم شاھد رسوائی و فروپاشی تاریخ دروغھای بشری ھستیم که خود بدست خود رسوا
شده و به خود براندازی مبتلا گردیده است و بھمراه نظامھای جھانی خود در خود می شکند . ھزارۀ سوم
ھزارۀ بحران است : بحران لایۀ اوزون ، بحران ایدز ، بحران اعتیاد ، بحران خودکشی ، بحران تروریزم ،
بحران مالی ، بحران لیبرالیزم ، بحران انرژی ، بحران نان ، بحران پزشکی ، بحران زناشوئی ، بحران
جنسی ، بحران امنیت ، بحران عشق ، بحران آنفولانزا ، بحران آب ، بحران اخلاق، بحران سونامی، بحران
زلزله ھا و... و اینھا یعنی بحران علم و تکنولوژی و تمدن بشری و بحران تاریخ : پایان تاریخ : آخرالزمان !
در دورانی ھستیم که براستی جز خدا پناه و یاوری نیست . ولی نه آن خدائی که خود دروغ اکبر و جھانی
ترین دروغ بشر بود و ھر فرد و گروھی خودش را بنام خدا می پرستید . بلکه خدائی در ھیبت انسانی .
ھموئی که ناجی موعود نامیده می شود .
در حقیقت ظھور این خدای انسانی و انسان خدائی است که ھمۀ دروغھا را رسوا کرده و دروغگویان را
افشاء نموده است و دروغشان را برسرشان شکسته است .
ظھور انسان راستین است که انسان دروغین را با خودش به بن بست و خودبراندازی کشانیده است .
ظھور انسان بر انسانیت مبارکباد !
از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 64
یک مشت فیلسوف ایرانی دعوت کرده اید و از آنها پرسیده اید که آیا فلسفه تمام شده؟! جوابشان را نمیدانستید؟
حتما هیچ فیلسوفی آنهم از نوع قاره ای ایرانی نمی گوید فلسفه تمام شده، چون اصلا در عصر مدرن زندگی نمیکنند ( در هپروتند)