Articles bank

این وبلاگ در نظر دارد ضمن ایجاد بانک مقالات ، آثار علمی دانش پژوهان حوزه تخصصی حضرت قاسم بن الحسن(ع) را نیز به نمایش گذارد .

Articles bank

این وبلاگ در نظر دارد ضمن ایجاد بانک مقالات ، آثار علمی دانش پژوهان حوزه تخصصی حضرت قاسم بن الحسن(ع) را نیز به نمایش گذارد .

مفهوم بداهت از دیدگاه متفکران اسلامی

در سنت فلسفی مسلمانان، نظریه مبناگروی، مقبولیت عام یافته است و گزاره‌های بدیهی را به عنوان مبنای تمام معارف پذیرفته‌اند. در این نوشتار، به ایضاح مفهوم بداهت، نزد اندیشمندان مسلمان و نیز ملاک آن در مفاهیم و گزاره‌ها پرداخته و در نهایت به اقسام بدیهیات اشاره می‌کنیم. 

مفهوم بداهت از دیدگاه متفکران اسلامی

 



۱) مقدمه 

در سنت فلسفی مسلمانان، نظریه مبناگروی، مقبولیت عام یافته است و گزاره‌های بدیهی را به عنوان مبنای تمام معارف پذیرفته‌اند. در این نوشتار، به ایضاح مفهوم بداهت، نزد اندیشمندان مسلمان و نیز ملاک آن در مفاهیم و گزاره‌ها پرداخته و در نهایت به اقسام بدیهیات اشاره می‌کنیم. 

۲) جایگاه بداهت: 

بحث بداهت در اقسام علم حصولی، بیان می‌شود. علمی که در منطق از آن سخن می‌رود و در کشف خطاهای آن، قاعده و روش بیان می‌شود. همانا علم حصولی یا انطباعی است نه علم حضوری. تقسیم علم (۱) به حصولی (۲) و حضوری (۳) از رهگذر انقسام علم به بی‌واسطه (۴) و با واسطه (۵) صورت می‌پذیرد. به این معنا که معلوم بدون واسطه را معلوم حضوری و معلوم با واسطه را معلوم حصولی می‌خوانند. همچنین زمانی مائز میان علم حصولی و علم حضوری را صورت معرفی می‌کنند. بنابراین علم حصولی، علمی است که از راه صور ذهنی برمی‌خیزد. حال آنکه در علم حضوری صورت ذهنی میان عالم و معلوم فاصله می‌اندازد.(۶) 

پس باید گفت که این علم حصولی است که به دو قسم تصور (۷) و تصدیق (۸) تقسیم می‌گردد. بداهت، وصف همین تصور است. علم حصولی، خود به دو قسم تقسیم می‌شود. تصور و تصدیق؛ و از تصورات بعضی چنان هستند که محتاج تصور پیشینی می‌باشند چنانچه تصور جسم، ممکن نیست مگر بعد از تصور طول، عرض، عمق و ... و همین طور برخی از تصدیق‌ها مانند اینکه بخواهیم بدانیم «عالم، محدث است؛» پس اولا محتاج تحصیل این تصدیق هستیم که «عالم مولف است» و نیز «هر مولفی محدث است»، پس خواهیم دانست که «عالم محدث است.» علم حصولی اعم از آنکه تصور یا تصدیق باشد، به دو قسم منقسم است: بدیهی و نظری. به طور کلی حداقل دو معنا برای بدیهی و نظری ذکر شده است. 

برخی می‌گویند: ضروری آن است که نیازمند نظر و کسب نیست برخلاف کسبی که محتاج و نیازمند نظر است. (۹) پس تصور بدیهی آن است که نیازمند معرف چه حد و چه رسم نیست و تصدیق بدیهی آن است که حکم یک قضیه بی‌نیاز از دلیل و استدلال باشد. نظری در هر دو قسم تصور و تصدیق آن است که نیازمند نظر - اعم از معرف یا دلیل - باشد. نتیجه آنکه گزاره‌ای بدیهی است که انسان بعد از تصور موضوع و محمول هیچ نیازی به تامل و تفکر در حکم نداشته باشد. پس بدون دلیل حکم به آن خواهد کرد. 

البته تصدیق بدیهی یا تصور نظری قابل جمع است؛ یعنی ممکن است تصور موضوع یا تصور محمول یا هر دو، نظری بوده، محتاج تعریف باشند ولی بعد از آنکه تصورشان واضح شد، انسان بی هیچ درنگی به آن حکم خواهد کرد. از سوی دیگر قضیه و حکم بدیهی می‌تواند در خفا باشد یعنی این گونه نیست که هر حکم بدیهی آشکار و بی‌نیاز از تذکر باشد؛ بلکه ممکن است به دلایلی - از جمله وجود شبهات‌- مذکر و منبه لازم باشد. 

باید دانست که فطری و بدیهی بودن برخی مفاهیم و تصورات و حتی قضایا و تصدیقات به معنی کسبی بودن آنهاست. یعنی هر چند اموری - اعم از تصوری یا تصدیقی - بدیهی و غیرنظری باشند اما نهایتا به آن معنا نیست که ذاتا جز ساختمان ذهنی بشر است - چنانکه برخی فلاسفه مغرب زمین، مانند کانت (۱۰) معتقدند بلکه بداهت و فطری بودن آنها، به این معناست که به اندک تنبهی، برای شخص، حاصل و قابل ادراک هستند و نیاز به اکتساب و تعلیم ندارند. (۱۱) 

بدیهی را به گونه‌ای دیگر نیز تعریف نموده‌اند؛ در این تعریف دوم، به معنای بی‌نیازی از فکر نیست بلکه بدیهی آن است که اساسا از راه فکر امکان تحصیل ندارد. (۱۲) اگر گفتیم بدیهی بی‌نیاز از فکر است، استغنا با امکان فکر سازگار است یعنی ممکن است بدیهی نیازمند نظر نباشد، ولی مجالی برای فکر و نظر در او باشد. در این تعریف، اصولا بدیهی، علمی است که امکان کسب ندارد. پس قضیه ضروری، قضیه‌ای است که استدلال را برنمی‌تابد. 

۳) اثبات بداهت: 

یکی از مشهورترین استدلال‌ها برای اثبات علوم بدیهی، دلیل دور و تسلسل است؛ بدین شرح: اگر تمام تصورات و تصدیقات، نظری و کسبی باشند و به هیچ علم بدیهی نینجامند، دور یا تسلسل لازم می‌آید و چون تالی باطل است، پس مقدم هم، چنین است. بدین ترتیب وجود برخی علوم بدیهی اثبات می‌شود زیرا اگر مثلا تصدیقی به انسان عرضه شود و این تصدیق برای ما مجهول باشد، طبعا از راه تشکیل قیاس و فراهم کردن مقدماتی در صدد علم بدان برمی‌آییم. آن مقدمات چگونه‌اند؟ 

اگر مثلا کبری خود مجهول باشد و نیازمند دلیل، طبعا خود دو مقدمه دیگر را می‌‌طلبد، می‌توان همین پرسش را متوجه مقدمات کرد و این سلسله همین طور تا بی‌نهایت ادامه خواهد یافت. آن چه این روند را متوقف می‌کند یا بازگشت به قبل است که دور است و یا رفتن به راهی بی‌انتها که تسلسل خواهد بود و این هر دو محالند. بنابراین باید برخی از علوم حصولی - چه تصوری و چه تصدیقی - بدیهی باشند تا این سلسله در نقطه‌ای به نام موقف (۱۳) بایستد. 

موقف که پایانه راهند، همان معارف بدیهی و علوم پایه‌اند. علاوه بر آن اگر ما شناخت‌های بدیهی را انکار و نفی کنیم، اصولا از هیچ علمی، بویی نخواهیم شنید زیرا سلسله اندیشه‌ها تا بی‌نهایت ادامه خواهد یافت و علمی که بر بی‌نهایت متوقف باشد، هرگز حاصل نخواهد شد. نتیجه آنکه علوم حصولی به طور کلی دو دسته خواهند بود: برخی بدیهی و پایه و اساسند؛ آنها از هر گونه فکر و کسبی بی‌نیاز بوده یا اساسا امکان فکر ندارند و بعضی دیگر محتاج فکر خواهند بود. پس پاره‌ای از علوم بذاته و بدون وسط معلومند و در محدوده قضایا می‌توان گفت که براهین مبادی بدون وسط دارند که بر این مبادی امکان برهان نیست. پس هر علمی از راه برهان نیست و برخی علوم، گزاره‌های مبنا هستند. علوم بدیهی مضمون الصدق‌اند و نظریات صدقشان را از بدیهیات کسب می‌کنند. 

اگر قضیه‌ای نظری با رعایت تمام قواعد منطقی - چه از نظر ماده و چه از نظر صورت - به بدیهی بازگردد، صادق خواهد بود. چون پشتوانه اش که بدیهی است، صادق است ولی بدیهی با ارجاع به غیر، کسب صدق نمی‌کند. ملاک صدق بدیهی، بداهت آن است. 

از این رو بدیهیات، صدق قطعی و غیر عاریه‌ای داشته در حق بودن خود وامدار امر دیگری نیستند و خود معیار خواهند بود. برخلاف امر نظری که حقانیت و صداقت خود را از بدیهی کسب می‌کنند و از این رو به آنها امور اکتسابی گفته‌اند. بنابراین قضیه «خدا هست» از دو حال بیرون نیست: یا نظری و نیازمند دلیل است که با ارائه مقدماتی برهانی باید آن را به بدیهی رساند؛ در این صورت ضمان صدق را کسب می‌کند و گزاره‌ای صحیح و درست خواهد بود، یا اینکه بدیهی است؛ در این صورت دلیل صدق آن را باید در خودش جست. در بحث «منشا دین» یکی از نظریات، دیدگاه فطرت است که برآمده از سوره روم آیه سی‌ام است؛ «فاقم وجهک للدین حنیفا فطره الله التی فطرالناس علیها.» 

بر این اساس گزاره «خدا هست» که در راس باورهای دینی قرار دارد، گزاره‌ای فطری، مبنایی، بدیهی، اولی یا قضایا قیاساتها معها =( فطریات) خواهد بود. (۱۴) مرحوم علامه طباطبایی نیز در تقریر خاص خود از برهان صدیقین، کوشیده‌اند تا تصدیق به وجود خدا را امری بدیهی نشان دهند. در میان فیلسوفان دین معاصر، آلوین پلانتینگا (۱۵) تلاش می‌کند تا گزاره‌ای پیشین را در ردیف گزاره های پایه که نقطه شروع است،‌قرار دهد. (۱۶) به هر حال بداهت این قضیه، مبنای صداقت غیر عاریه‌ای و غیر کسبی آن است و صداقتش پرده از مطابقت آن با واقع برمی‌دارد. پس این قضیه گزارشی صادقانه ازواقع خواهد بود. (۱۷) 

۴) ملاک بداهت: 

چنآنکه ملاحظه می‌شود، مطابق آرا و اقوال مذکور که کمابیش یکسان هم هستند، اکثر فلاسفه مسلمان، به تعریف رسمی بدیهی و کسبی، اکتفا کرده‌اند و برای آن، عناوین متعددی همچون ضروری، بدیهی، فطری، در مقابل غیر ضروری، کسبی و غیر فطری، در نظر گرفته‌اند اما کمتر به علت بداهت و سر آن پرداخته اند. 

به راستی چرا برخی مفاهیم‌- از جمله معقولات ثانی فلسفی، بنا بر ادعا - بدیهی هستند؟ چه وقت، مفهومی را بدیهی می‌دانیم و چه زمان، غیر بدیهی؟ چه خصوصیت یا ویژگی در برخی تصورات و تصدیقات وجود دارد که آنها را از فکر و نظر مستغنی می‌سازد؟ پاسخ هر چه باشد، رمز ملاک بداهت است. از جمله کسانی که به تحلیل بداهت، بذل توجه نموده، شهید مطهری است. وی در دور اثر فلسفی خود، یعنی شرح مبسوط منظومه و شرح مختصر منظومه، به سر بداهت اشاره کرده است: هر تصوری که بسیط باشد و از مجموع چند تصور دیگر، ترکیب نشده باشد، یک تصور بدیهی است. 

اگر یک عنصر ذهنی (مفهوم) بسیط بود و وارد ذهن شد، همین وارد ذهن شدن، یعنی معلوم بودن و دیگر جنبه مجهول بودن در آن وجود ندارد. تصور بدیهی قابل تجزیه به اجزا نیست و تصور نظری، مرکب و قابل تجزیه به اجزا می‌باشد. (۱۸) در خصوص مفهوم وجود گفته‌اند: مفهوم وجود و موجود، بدیهی است، یعنی هر کس از آنها تصور روشن و واضحی دارد، حتی اینکه «مفهوم وجود، بدیهی است» نیز، بدیهی است. 

در بدیهیات، نباید استدلال کرد، به تذکر باید قناعت نمود. (۱۹) اینکه استاد مطهری اظهار داشته که «حتی اینکه مفهوم وجود بدیهی است نیز بدیهی است» قابل تامل است. به نظر می‌رسد قول صحیح را ایشان، خود در شرح مبسوط منظومه، ابراز داشته و برای اثبات بداهت مفاهیم‌- و از جمله مفهوم وجود - برهان اقامه نموده‌اند. ما می‌توانیم یک برهان بسیار قوی‌تر از آن چه دیگران گفته‌اند، بر بداهت مفهوم به وجود بیاوریم. (۲۰)


 


● نقدی بر مکاتب غربی 

تا اینجا خلاصه ای از دیدگاه های مطرح درباره فلسفه ارزش ها بیان کردیم. اکنون به ضعف هایی که هر کدام از آنها دارند اشاره ای مختصر می نماییم. 

به نظر من، دیدگاه پوزیتیویست های منطقی بسیار تنگ نظرانه است. ما نباید واقعیت های عالم را در واقعیت های تجربی خلاصه و مختصر کنیم. عالم واقعیات بسیار وسیع تر از آن چیزی است که با حواس و یا تئوریهای علمی تاکنون بدان رسیده ایم. در صحنه علوم تجربی واقعیت های بسیاری داریم که با ابزارهای امروزی نمی توان به آنها رسید، چه رسد به واقعیت هایی که “فراعلم” هستند. به عنوان مثال موضوع “فرا روانشناسی” اکنون مطرح شده است. می دانید که روانشناسی یک علم تجربی بالینی است که ابزارها و لوازم آزمایش مشخصی برای خود دارد اما فراروانشناسی علم تجربی نیست. موضوعاتی چون هیپنوتیزم، تله پاتی، خواب مصنوعی یا تاثیر بر ذهن از راه دور در فرا روانشناسی مطرح اند. 

پوزیتیویست های منطقی که شعبه ای از مکتب مادی گرایانه بودند، خیلی راحت و آسان در صدد نفی ارزش های اخلاقی بودند. وجود ارزشهای مطلقه ای که همه انسان ها در جوامع گوناگون آنها را قبول دارند نیز شاهدی بر رد مدعای پوزیتیویست های منطقی است. 

واقعیت هایی در عالم انسانی وجود دارد که ارزش های اخلاقی از آنها خبر می دهند و با ابزارهای علم مادی نیز نمی توان به آنها دست یافت. بنابراین ارزشهای اخلاقی کارکرد بسیار بالاتری از بیان گری احساسات جامعه، عواطف و غرایز جنسی دارند.نکته دیگری که در نقد این مکاتب بیان می نمایم این است که ارزش های اخلاقی یا مربوط به صحنه فردی انسان اند یا به ساحت زندگی اجتماعی او. 

یعنی بعضی از ارزش ها متعلق به خود انسان است چه در اجتماع باشد یا نباشد. مثلا اینکه انسان نباید عمر خود را تضییع کند یا به خود ضرر رساند از ارزشهای فردی است و به زندگی اجتماعی ربطی ندارد؛ اما بسیاری از ارزش های اخلاقی، ارزش های اجتماعی اند. انسان نباید به دیگران دروغ بگوید یا به اجتماع و جامعه خود خیانت کند. ارزش های اخلاقی اجتماعی در واقع حافظ اجتماعات انسانی اند و حیات آنها را تضمین می نمایند. این ارزش ها نیز از واقعیت هایی غیر فیزیکی خبر می دهند. بنابراین نباید واقعیت های عالم را تنها به واقعیتهای فیزیکی و تجربی محدود کرد. واقعیت ها، مراتب دارند؛ یعنی دسته ای از آنها مخصوص همین عالم ماده است ودسته ای دیگر در ساحت های غیر مادی یافت می شوند. 

● دیدگاه فلاسفه اسلامی 

از منظر فلاسفه اسلامی گزاره ها به دو ساحت حکمت نظری و عملی متعلق اند. حکمت نظری، هست ها یا نیست ها را توصیف می نماید. مثلا علم ریاضیات یا فیزیک، متعلق به حکمت نظری است. 

در ریاضیات به طور مثال بیان می شود که مجموع زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است یا نیست . در فیزیک، اعم از نظری یا تجربی، صحبت از بودن یا نبودن پدیده ها رابطه های فیزیکی میان آنهاست. اما دسته ای از گزاره ها وجود دارند که متعلق به حکمت نظری نیستند. آنها از هست ها و نیست ها و از وجود و عدم گزارش نمی دهند بلکه از بایدها و نبایدها بحث می نمایند. این گزاره ها متعلق به ساحت حکمت عملی هستند. 

یعنی مربوط به عمل انسان در صحنه های مختلف فردی و اجتماعی اند. چه در حوزه حکمت نظری و چه در حوزه حکمت عملی، ما گزاره هایی داریم که بدیهی می باشند. به این معنا که باید بدون چون و چرا آنها را پذیرفت و نمی توان برای آنها استدلالی آورد. مثلا در حوزه حکمت نظری و در ریاضیات یک دسته از بدیهیات وجود دارند. این که دو مقدار مساوی با مقدار سومی، خود با هم برابرند، یک گزاره بدیهی است که نمی توان برای آن استدلال آورد اما ما آن را می پذیریم. در حکمت عملی نیز ما یک دسته از بایدها و نبایدها داریم که اینها هم بدیهی اند و قابل اثبات نیستند. 

البته تفاوتی میان بدیهیات حکمت نظری و حکمت عملی وجود دارد و آن این که در حکمت نظری اگر انسان باشد یا نباشد، بدیهیات معتبر هستند. اگر در عالم هیچ ریاضیدانی وجود نداشته باشد دو مقدار مساوی با مقدار سوم، با هم مساویند و اگر هیچ فیزیکدانی هم نباشد، فلزات در اثر حرارت دیدن منبسط می شوند. اما بدیهیات حوزه حکمت عملی وابسته و مربوط به عالم رفتار و عمل انسانی اند. 

اگر انسان ها موجود نباشند شما نمی توانید بگویید که دروغ گفتن امری زشت و ناپسند است. چون دروغ گفتن مربوط به عالمی است که عقل و عمل و رفتار انسانی وجود داشته باشد.از دیدگاه روان شناختی نیز گفته می شود که این گزاره های بدیهی در ضمیر ناخودآگاه انسان هستند و ممکن است در اثر عواملی پنهان شوند و در بعضی جاها نیز بروز نمایند. علمای مسلمان به این بدیهیات نام “حسن و قبح عقلانی” را داده اند. وقتی شما می گویید ظلم قبیح است؛ این مطلب را همه انسان ها می پذیرند. 

زشت بودن ظلم را نمی شود ثابت کرد بلکه ظلم قبح ذاتی دارد یا بدون آنکه استدلالی نماییم، می پذیریم که مفهوم عدالت دارای حسن ذاتی است و فی نفسه حسن دارد. 

ارزش های اخلاقی ای که حسن و قبح ذاتی دارند، مبنای تمام ارزش های اخلاقی دیگر هستند. اگر شما قائل به بدیهی بودن دسته ای از ارزش های اخلاقی نباشید نمی توانید بگویید که خدا باید در روز قیامت افراد نیکوکار را به بهشت و بدکاران را به جهنم ببرد. 

امروزه بحث ارزش های اخلاقی و حسن و قبح ذاتی آنها در حوزه های مختلفی چون فلسفه سیاسی نیز مطرح اند که به دلیل وسعت دامنه مباحث نمی توان در این فرصت کوتاه به آنها اشاره نمود.


  

 


 


 


   محسن آلوستانی مفرد

پی‌نوشت‌هادر دفتر روزنامه موجود می باشد 



   روزنامه رسالت

                                    نقل از سایت آفتاب

نظرات 1 + ارسال نظر
امین شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:53 ق.ظ

موفق باشی
کل عام وانت بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد