Articles bank

این وبلاگ در نظر دارد ضمن ایجاد بانک مقالات ، آثار علمی دانش پژوهان حوزه تخصصی حضرت قاسم بن الحسن(ع) را نیز به نمایش گذارد .

Articles bank

این وبلاگ در نظر دارد ضمن ایجاد بانک مقالات ، آثار علمی دانش پژوهان حوزه تخصصی حضرت قاسم بن الحسن(ع) را نیز به نمایش گذارد .

آیا فلسفه پایان یافته است ؟ دینانی بر می آشوبد!

زود تر از همه ، مارتین هایدگر بود که، این تخم لق را شکست که دوران فلسفه ، پایان یافته است ! البته این پایان ، از جنس آن پایانی نبود که مارکس بگونه ای دیگر آنرا مطرح ساخت . مارکس گفت کار ویژه فلسفه از این پس تفسیر جهان نخواهد بود ، بلکه دست بکارِ تغییرِ جهان خواهد شد . همین تلقی مارکس ، برچسب ایدئولو‍ژیک بودن را بر سینه او نشاند ؛ بویژه آنکه بر بنیاد این نگرش ، همه چیز از فلسفه گرفته تا هنر و اخلاق در خدمت سیاست مارکسیستی در می آمد .

با این حال ، پایان فلسفه هایدگری ، نه حاصل تضاد کار و سرمایه بود و نه حکومت پرولتری ، حکم برچیدن آنرا صادر نموده بود ، بلکه هایدگر در گلاویز شدن با « مسئله وجود» ، به آنجا می رسید که فلسفه در معنای رایج آن ، بکار این پیکار بزرگ نمی آید و باید آنرا به کناری نهاد . با این مقدمه آیا بالاخره میتوانیم بگویم در فصل برچیده شدن فلسفه قرار داریم ؟ 
در میزگردی که با حضور چهارتن از متفکران امروز ایران ، برگزار گردید ، این پرسش مطرح شد که آیا فلسفه ، به پایان رسیده است . طرح این پرسش اگر چه با ابتناء بر نظر هایدگر در این میزگرد مطرح شد ، با این حال چالش تندی را میان شرکت کنندگان پدید آورد . میخوانید. 
• سوال :آقای پازوکی با جنابعالی شروع می کنیم . آیا بنظر شما دوران فلسفه به پایان رسیده است؟ 
• دکتر شهرام پازوکی : بله ! به عنوان مقدمه عرض می کنم که در دوره معاصر، دهه هاست که اساس فلسفه مورد تردید قرار گرفته است و اینک پرسش این است که آیا فلسفه به اتمام رسیده است یا نه ؟ آیا ظهور علوم جدید به معنای اتمام تفکر فلسفی است ؟ آیا فلسفه، دیگر جایگاهی در تفکر ندارد ؟ و اگر دارد چه جایگاهی است ؟ فلسفه چه نسبتی با علم دارد ؟ و چه نسبتی با دین ؟ آیا در وضعیت کنونی تفکر فلسفی که ذاتش پرسش فلسفی است ، چگونه می تواند منشاء اثر باشد ؟ 
هم اکنون در حوزه های مختلف فکری به یک معنا برخی از فلاسفه «پایان فلسفه» یا «پایان مابعدالطبیعه» را اعلام کرده اند . آیا این بدان معناست که دیگر فلسفه تمام شده و سوال فلسفی و تفکر فلسفی دیگر جایی ندارد یا نه ، این بدان معناست که فلسفه تازه ای آغاز خواهد شد ؟ اگر چنین باشد این فلسفه چه فلسفه ای خواهد بود ؟ چه نسبتی با فلسفه اسلامی دارد ؟ آیا اساسا پرسشهایی که در فلسفه اسلامی مطرح می شود و در فلسفه مسیحی نیز مطرح می شود ، آیا پرسشهای فلسفی است ؟آیا ما اساسا بر این مبنا می توانیم صحبت از فلسفه اسلامی بکنیم ؟ اگر فلسفه را به معنایی بدانیم که در دوره جدید، معنی می شود این ها همه سوالاتی است که به یک پرسش اساسی بازمی گردد و آن این که « پرسش فلسفی چیست ؟ » فلسفه چگونه با پرسش به حیات خود ادامه می دهد ؟ 
بی تردید فلسفه با پرسش آغاز شده است ، یعنی فلسفه در یونان با پرسش آغاز شد. این که چرا یونانیان، پرسش کردند و این که آیا اقوام دیگر پرسش نکردند ، خود محل صحبت است ، ولی به هر حال پرسش از ماهیات ، چیزی بود که به صورت مکتوب به آن صورتی که به ما رسیده از یونان آغاز شده است. به یک معنا ، فلسفه به ما پرسش کردن را یاد داده است و اساسا فلسفه با پرسش بسط پیدا کرده است . 
آیا متون دینی یا کتابهای مقدس نیز مبنایشان بر پرسش فلسفی است ؟ یعنی آیا ما هم با خواندن کتب مقدس ادیان مختلف یاد می گیریم که پرسش فلسفی بکنیم؟ اینها همه مسائلی است که برمی گردد به اینکه اساسا ببینیم «پرسش فلسفی » چیست ؟ و چه نسبتی با فلسفه دارد ؟ و این که آیا پرسش فلسفی اکنون در دوره ی و وضعیت کنونی عالم که از حوزه های مختلف پایان فلسفه را اعلام می کنند چه شان و مقامی دارد . اینها پرسش هایی است که انسان امروزین با آن مواجه است . 
• سوال:یعنی بنظر شما اساسا بین « پرسش فلسفی» و خود فلسفه نسبت هست؟یعنی برای پایان فلسفه ، می رسیم به پایان پرسش فلسفی ؟ و آیا فلسفه بدون پرسش می تواند به حیات خود ادامه دهد یا خیر ؟ 
• دکتر رضا داوری : ما همه جا پرسش می کنیم ، همیشه می پرسیم . بچه ها هم می پرسند. به این جهت پارکوف می گوید :« بچه ها فیلسوفند ». یا فلسفه شبیه کار یا روحیه ای است که بچه ها دارند ، روحیه ای که هر چه را که می بینند می گویند این چیست ؟ اما ببیند،ما دو پرسش را می بایست از هم تفکیک نماییم . یکی پرسش است که ما به جواب آن نیاز معین داریم و به جواب آن می رسیم ، جوینده ایم و یابنده یا عاقبت یابنده . سوالهایی که در زندگی معمول خودمان می پرسیم از این قبیل سوالهاست .اما سوالهایی نیز وجود دارد که ظاهرا با مصلحت ، هیچ ارتباطی ندارد ، به درد گشایش کار ما هم نمی خورد و مساله ای از مسائل عادی و هر روزی ما را حل نمی کند . این سوالات را به ملاحظه ی گشایش کاری ، طرح نمی کنیم . چنین سوالاتی از راه می رسند و به هر حال جوابی نیز می یابند . پرسش فلسفی، بی جواب نمی ماند ، اما با پرسشهای معمولی جوابش فرق می کند . پرسشهای معمولی یک سری جواب قاطع دارد و تمام می شود ، اما سوالهای فلسفی، نه تمام می شود و نه جوابش تمامی دارد . یونانیان می گفتند : فلسفه Thaumazein است ، یعنی مصلحت بینانه نیست . یعنی سوال نمی کنم که به جائی برسم یا به چیزی برسم . کسی که در برابر پرسش قرار می گیرد و آن پرسش را مطالبه می کند ، در جستجوی پرسش است و پرسش بر او واقع می شود . فلسفه با پرسش آغاز می شود و یونانیان گفته اند : پرسش از «وجود» .تاریخ فلسفه هم همین پرسش از وجود است و به تعبیر یکی از متفکران بزرگ معاصر، پرسش از وجود به دو معنا است. یکی پرسشی است که از من نیست ، بلکه از وجود است . این پرسش ، جوابهایی پیدا کرده است ، اما کیست که به این جوابها راضی باشد ؟ من نمی دانم خود فیلسوفان به پاسخی که داده اند راضی بوده اند یا نه ؟ و آیا این پاسخها را کافی می دانسته اند ؟ نمی دانم . یکی می گفت وجود مُثُل است ، یکی می گفت جوهر است ، دیگری می گفت خدا است و یا روان مطلق ، یا اراده معطوف به قدرت است. آیا این ها راضی بوده اند و یا ما که مخاطب این پاسخها هستیم قانع می شویم که وجود اراده قدرت است یا روان مطلق یا اراده قدرت ؟ 
آقای پازوکی به مطالب مهمی اشاره کرده اند . آیا فلسفه از یونان شروع شده و حال به پایان رسیده؟ باید بگوییم پایان این به معنای زمانی نیست . هیچ کس هم به این معنا باور ندارد ، بلکه معنی دیگری در میان است . شاعر می گوید :«زمان، آینده است». فلسفه آینده است . با فلسفه تاریخ ، ساخته شده است . با یونانیان ( البته یونان ویران شده)، یک دورانی در تاریخ ما به پایان رسیده است . افلاطون و ارسطو این مدینه یونانی را تخریب کردند ، طرح مدینه ی افلاطونی یعنی پایان مجموعه یونانی ، یعنی انقراض مدینه ی یونانی و آغازی دیگر . این آغاز دیگر به تعویق افتاده . البته در دوره ی اسلامی و در دوره ی قرون وسطی یک تعیین و تشخیص خاصی پیدا کرده و دوباره در دوره رنسانس تجدید شده است . رنسانس، رویکرد افلاطونی است . تمدن جدید ، تمدن افلاطونی – ارسطویی است . الگو ،همان مدینه افلاطونی است . 
کتاب فرانسیس بیکن که تصور تمدن جدید است در واقع تصویر رویایی تمدن غرب است ، به چه نظر دارد ؟ بیکن به افلاطون توجه داشته . هیچ کس قادر نیست به افلاطون نظر نداشته باشد (البته بیکن افلاطونی نیست،فلسفه افلاطونی است و او از این حیث که وارد فلسفه، می شود افلاطونی می شود). فلسفه، بنیان دنیای تمدن جدید است ، بنیاد تجدد است . با این حال پایان فلسفه به معنای پایان تفکر نیست ، پایان پرسش نیست، بلکه تمدنی که با فلسفه ساخته شده در آخرین مرحله خود قرار دارد . اگر بعد از تجدد هم حرفی زده می شود ، آن بعد از تجدد در فلسفه استوار نخواهد بود .لیبرال دمکراسی بر مبنای فلسفه استوار نیست و نیازی به فلسفه ندارد ، بنابراین ما اگر از پایان فلسفه حرف می زنیم نمی توانیم به پایان تاریخی فلسفه بی توجه باشیم و از آثار و نتایجی که در تاریخ تجدد به وجود آمده غافل باشیم . 
• دکتر پازوکی: دکتر داوری خوب فرمودند که در حوزه های مختلفی، این مسئله طرح شده،یعنی در مارکسیسم به یک نحو،پایان فلسفه طرح شده و نیچه هم یک جور طرح می کند و هایدگر هم یک جور و یکی از کسانی که در این قضیه راسخ است ، هایدگر است و ما می دانیم که هایدگر برغم طرح مساله پایان فلسفه در کتاب«وجود و زمان » با یک پرسش شروع می کند. خلاصه انکه پایان فلسفه به معنی تعطیل شدن پرسشگری نیست . هایدگر در مقدمه ی وجود و زمان که کتاب اصیلش است می گویدکه کاری که من انجام می دهم بیان ضرورت و اولویت پرسش از وجود است ، چرا پرسش از وجود؟ چگونه می شود فیلسوفی که از طرفی، اقرار به پایان فلسفه می کند ، از طرفی دیگر تمام کتاب«وجود و زمانش » بسته به این سوال است که چگونه باید دوباره پرسش از وجود ، طرح شود ؟ با توجه به اینکه دقیقا در دوره ی یونان ، مساله و پرسش اصلی ، پرسش از وجود بوده است ، مانند افلاطون که در دیالوگ های مختلف پرسش از معرفت می کند ، پرسش از زیبایی می کند ، از دانائی می پرسد، از مدینه پرسش می کند ، اما در راس همه پرسشها پرسش از وجود است .در رساله سوفیست که مقدمه ی کتاب وجود و زمان هایدگر هم با آن شروع می شود از قول غریبه ای می گوید که ما تاکنون معنای وجود را دانستیم ، حال از یاد برده ایم و نمی دانیم که دیگر معنای وجود چیست ؟هایدگر در ادامه می گوید که این جهان ، اگر برای یونانیان جهل بسیط بود برای ما ، جهل مرکب است ما نمی دانیم وجود چیست ؟ 
این ، قله ی پرسشهای فلسفه و اصل پرسشهای فلسفه است ، به یک معنا در فلسفه ی مدرن می بینیم که بحث وجود ، تعطیل شده است ( حتی در میان فیلسوفان نوتومائی مانند ژیلسون و ژاک مارتین ) ، بحث وجود ،دیگر سهم مهمی در تفکر فلسفی امروز ندارد . به یک معنا بعد از دکارت و کانت ، واقعا بحث وجود تعطیل شده ، حال می رسیم به این قضیه که اگر پرسش از وجود مهم ترین پرسشهاست و در فلسفه ی مدرن این پرسش تعطیل شده است ، حال ما چگونه می توانیم دوباره پرسشهای فلسفی طرح کنیم . یعنی در حالی که پرسش اساسی و اصلی به کل فراموش شده است ، چگونه می توان این پرسش را مطرح ساخت ؟ 
سخن اصلی در اینجا این است که : پرسش از وجود ، اساسا فراموش شده و در فلسفه های جدید به پرسشهای فرعی بیش تر از وجود، توجه می شود . حال که چنین است پس فلسفه مدرن چگونه می تواند پرسشگری خود را ادامه دهد اما پرسش از وجود را به کلی کنار بگذرد ؟ 
• آقای دینانی شما هم همینطور فکر می کنید ؟ 
• دکتر ابراهیم دینانی : اجازه بدهید من برگردم به یک نکته ای که آقای دکتر داوری فرمودند که حرف هایدگر است ، یعنی مساله ی پرسش از وجود که دو وجه دارد : سوال از وجود یا سوال خود وجود . اولی ، یعنی وجود ، مورد سوال قرار می گیرد اما سوال خود وجود یعنی خود وجود سوال می کند . هر دو وجه ممکن است و حتما به هم ارتباط دارند . من بیشتر مایلم این تفسیر اول را توضیح دهم، چون سوال از وجود است، یعنی خود وجود سوال می کند . اگر وجود نبود سوال هم نبود. سوال ، سوال وجود است . اگر بپذیریم که وجود سوال دارد ، این سوال از زبان من است ، یعنی من، مظهر وجودم . به همین جهت ، انسان تنها موجودی است که به وجود، ارتباط دارد یا مظهر وجود است ، سوال وجود از زبان انسان مطرح می شود ، پس اگر سوال کننده وجود است و زبان انسان واسطه ی این سوال پس فلسفه هرگز تمام نمی شود . این حرف که فلسفه تمام شده، حرف مزخرفی بیش نیست ، چه که پرسش هرگز تمام نمی شود . این وجود ازلی و ابدی وجود که تمام نمی شود . وجود ، وجود است و سوال از وجود و همیشه هست . البته این سوال می تواند شکلهای مختلف نیز به خود بگیرد . طبیعتا این سوال از زبان افلاطون ، طوری مطرح می شود ولی از زبان شاگردانش ارسطو ، طوری دیگر مطرح می گردد . همین طور در همه اعصار ، این سوال که سوال وجود است ، شکلهای مختلفی دارد . 
من از تمام شدن فلسفه چیزی نمی فهمم و به نظرم حرف نامربوطی است ! مگر اینکه کسی مرا قانع کند که چه معنی دارد ؟ معنی آن را من نمی فهمم ، حالا هر بزرگی که گفته باشد ! من نمی توانم بفهمم سوال و فلسفه تمام شده یعنی چه ؟ سوال ، سوال وجود است و وجود هم ازلی ابدی است ، وجود ، یک پدیده نیست که تمام شود . بنابراین سوال فلسفی، همیشه هست. حالا در دوران جدید، سوال بگونه ای طرح می شود که در زمان افلاطون مطرح نبوده ، خوب البته این درست است. زبان علم زبانی دیگر است . مدرنیته زبان دیگری دارد . خیلی از چیزها تحت الشعاع است ، خیلی از چیزها مورد غفلت قرار می گیرد . اما سوالاتی که در این میان مطرح است یکی این است که ادیان در این میانه چه کار کرده اند ؟ زبان انبیاء چه زبانی بود؟ این را ما نباید نادیده بگیریم . مسلما زبان دین با زبان افلاطون فرق می کند . آیا در ادیان ،پرسش وجود فراموش شده است ؟ غالبا تفسیرهایی که از دیانت می شود همین است . آیا در تعلیمات انبیا پرسش کردن نیست ؟ البته دین، اطاعت است اما آیا اطاعت با پرسش ناسازگار است ؟ 
مگر پرسش، جنگ است ؟ مگر پرسش، جدل است ؟ البته یک وقت پرسش بنابر یک مصلحتی و به یک منظوری انجام می شود که طرف مقابل را محکوم کند، که این جدل است ، ولی سوالی که از درون وجود بر می آید و طرح می شود ، خودش شکلهای مختلفی دارد و بجا هم هست . بنابراین این حرف ها یعنی چه ؟ 
• آقای دکتر داوری ، آقای دکتر دینانی دارند سخت می تازند به ادعای پایان فلسفه ، شما در مورد سخنان ایشان ، نظرتان چیست ؟ 
• دکتر داوری : هایدگر می خواهد پرسش وجود را تجدید کند و می گوید وجود در غفلت است و با این غفلت است که فلسفه پایان پیدا کرده است . هایدگر در آثار متاخر خود می خواهد بگوید که حجابها ، وجود را پوشانده و این حجابها باید برداشته شود . البته وی حجاب بزرگ را دوران جدید می داند ، حتی دوران قرون وسطی را به نحوی دیگر ، دوران حجاب وجود می داند و باز حتی دوران یونان را حجاب وجود می داند . 
• دکتر پازوکی : اجازه بدهید روشن کنم که نوع پرسشهای هایدگر، صرفا پرسش از وجود نیست . اگر رساله های هایدگر را ببینیم پرسشهای ماهوی زیادی در آن دیده می شود ، مانند تکنولوژی چیست ؟ تفکر چیست ؟ زبان چیست ؟ گویی برانست که دوباره ، کار سقراط را احیا کند ، یعنی پرسشگری فلسفی را دوباره تجدید کند ؟ هیچ فیلسوفی در دوره مدرن به اندازه هایدگر با طرح پرسش از ماهیات ، فلسفه اش را طرح نکرده است . هیچ فیلسوفی این چنین شروع نکرده ، اما یک نکته ای که هست و آن اینکه در دوره ی یونانی ، اولین بار به صورت رسمی ، پرسش از وجود طرح می شود ، یعنی لا اقل در تاریخ فلسفه ، اولین فیلسوفانی که پرسش از وجود را طرح می کنند ، اول افلاطون است و سپس ارسطو . اما در آثار هراکلیتوس، پرسش از وجود نمی بینیم بلکه جواب می بینیم . به نظر من این نکته ی قابل تاملی است که هراکلیتوس نمی پرسد که وجود چیست ؟ بلکه جواب می دهد که وجود چیست . یعنی چنین پرسشی در تفکر او جایی ندارد . به یک معنا هراکلیتوس ، سوفیست است ( البته به معنای لغوی لفظ نه به معنای مذمومی که فلسفه برای این لفظ درست کرد ). او حکیم است و دانا و نسبت به افلاطون و سقراط که پرسش می کنند و فیلسوف هستند او پاسخ می دهد . البته شاید بتوان این گونه تفسیر کرد که نفس پرسش ، در نزد هراکلیتوس مطرح است و پاسخ نیز حاضر است، اما در افلاطون و سقراط. پرسش از ماهیات وقتی مطرح می شود که متعلق پرسش ، اکنون مبهم و نامعلوم است. چنانکه افلاطون در رساله سوفیست از زبان غریبه ای می گوید که « شما می دانید که وجود چیست و درباره اش تامل نمی کنید » و پاسخ می شنود که « بله ما خیال می کردیم که می دانیم وجود چیست ؟ اما حالا متوجه شده ایم که نمی دانیم » . توجه بفرمایید که اینکه در یونان باستان و نزد هراکلیتوس و پارمنیدس، پرسش معنا نداشته به دلیل این بوده که وجود برایشان سوال نشده تا در مقام ابهام قرار گرفته باشند تا به دنبال آن ابهام بپرسند که تفکر چیست ؟ زبان چیست ؟ معرفت چیست ؟ زیبانی چیست ؟ 
نکته دیگری که خیلی جالب توجه است ، الفاظی است که برای « ماهیت » در زبانهای مختلف بکار می رود . چه در یونانی ، چه در فارسی ، که در آن چیستی مورد نظر است ( و پاسخ ها در حقیقت ناظر است به پرسش از چیستی آن چیز )، این پرسش از چیستی ، زمانی رخ می دهد که که چیزی برای ما مبهم شده و یا معنای خود را از دست داده است . 
• می خواستم از آقای دکتر اعوانی بپرسم که چه نسبتی بین ابهام چیزی و پرسش از آن چیز وجود دارد ؟ و آیا در مورد یونان این گونه نیست که وقتی پرسش ها آغاز می شود برای آن است که معنای وجود فراموش می شود و دیگر نمی دانند که چیست ؟ 
• دکتر غلامرضا اعوانی : ما نخست می بایست درباره خود پرسش یک پرسش مطرح کنیم ،یعنی درباره ی امکان پرسش که چگونه می شود اساسا پرسش برای انسان ممکن می شود ؟ 
وقتی به اطرافمان نگاه می کنیم می بینیم که تنها خدا و انسان هستند که پرسش می کنند . حال چگونه است که انسان یک موجود پرسشگر می شود ؟ چرا پرسش امکان دارد ؟ این مساله که چرا پرسش برای انسان ممکن است به مبادی وجودی انسان باز می گردد که می بایست انسان بگونه ای تعریف و توصیف شود که این صفت اساسی یعنی، پرسش کردن در آن تبیین گردد . یعنی می توان انسان را موجودی پرسشگر دانست و چون هر سوالی جواب می خواهد، پس جواب پرسش، همان علم است . 
مساله دیگر این است که به تعبیر استاد ما دکتر فردید ما اینجا قدری یونانی زده شده ایم و تمام تفکر را بر می گردانیم به یونان ! گوئی اگر یونان نبود ، تفکر هم نبود (البته اگر چه یونان بسیار حائز اهمیت است ) . دکتر فردید، غرب زدگی را به یونانی زدگی تعبیر می کردند . اما باید بدانیم که سوالها، مراتب دارد . هر علمی در حوزه موضوع خود، سوالاتی دارد . سوال علوم ، جزئی است ، اما سوالات کلی در حوزه ی علم، جائی ندارد . فی المثل ، فیزیک دان سوال در حوزه ی علم فیزیک می کند و خارج از آن حوزه ، سوال نمی کند و اگر سوالی خارج از آن حوزه بکند، دیگر فیزیک دان نیست ، یعنی سوالش دیگر ارتباطی به علم خودش ندارد . 
تفاوتی که بین یک سوال فلسفی و سوال غیر فلسفی هست دقیقا این است که سوالات فلسفی کلی هستند و سوالات علوم ، جزئی . سوالات ، علوم مقید است و سوالات فلسفه مطلق . یک بیولوژیست و زیست شناس ، « حیات » را فرض خود می دهد؛ او کاری ندارد که حیات چیست ؟ او به معنای حیات کاری ندارد . معنای وجود چیست ؟ این سوال از سوالهای فلسفه است . سوال اول و در واقع اولین سوال در فلسفه – و نزد یونانیان – سوال از اصل و مبدا بود . یعنی آن ها از مبداء المبادی که همه چیز از آن پدید آمده، سوال می کردند . آن ها نمی گفتند وجود چیست ؟ اصلا سوالی نبود و به تعبیر دکتر پازوکی، آنها پاسخ می دادند . حتی افلاطون هم از وجود نمی پرسد ، او وجود را ظهوری از وحدت می داند . وحدت، مقام احد را ورای وجود می داند . اما باید توجه داشت که آنچه غلبه بر یونان پیدا کرده ،سوال وجود بوده و به عالم اسلام هم منتقل شده است . البته در هند و حکمت هندویی، سوال نخستین سوال از «خود مطلق» «Atma» است که همان «انا» عربی است که حضرت موسی از خداوند می پرسد و در پاسخ این را می شنود : «انی انا الله» یا « لا اله الا انا» . من انا هستم . نگفت من وجود هستم ، بلکه می گوید من انای مطلق هستم . می توانست بگوید :من وجودم ، یا من چنین و چنان هستم. اما گفت من «انا» هستم. 
در یونان کمتر از این «انا» سوال شده است . وجود می تواند «من» باشد ولی آن وجهی که در یونان مطرح شده و ما هم از آنان اخذ کردیم همان وجود است . 
• دکتر داور اردکانی: اجازه بدهید در پاسخ به آقای دینانی عرض کنم که «پایان فلسفه و کاری که تفکر بر عهده دارد » عنوان یک مجموعه مقالاتی از هایدگر است . اما خیال می کنم که ما گاه لفظ فلسفه را در یک معنی خیلی وسیع به کار می بریم و می توانم ببینیم که در این معنی وسیع ، تاب شمول بر تفکر هایدگر را هم دارد . چیزی که هایدگر فهمیده به اسم متافیزیک است و حالا او نمی پسندد فلسفه ی خود را فلسفه بنامد . اینطور نیست که ریگی به کفشش بوده ، چرا که دلایلی داشته است تا اسم فلسفه خود را «تفکر» بگذلرد . یعنی تفکری باشد غیر از آن تفکری که از آن مسیر علوم باشد .
http://www.iptra.ir/vdcjvi8euqet.html

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 04:10 ب.ظ

پایان تاریخ دروغ مبارکباد !

تاریخ تمدن مادی بشر در یک کلام تاریخ دروغھای بشر است . دروغی بنام تمدن ، دروغی بنام فلسفه ،

دروغی بنام علم ، دروغی بنام تکنولوژی ، دروغی بنام رفاه و پیشرفت ، دروغی بنام آزادی و دموکراسی

و برابری ، دروغی بنام سوسیالیزم و فمینیزم ، دروغی بنام حقوق بشر ، دروغی بنام انترناسیونالیزم ،

دروغی بنام ناسیونالیزم و ... و دروغھائی ھولناکتر از این دروغی بنام مسیحیت که از عداوت با مسیح

برخاسته بود ، دروغی بنام صھیونیزم که از عداوت با موسی برخاسته بود و دروغی بنام اسلام که از

عداوت با محمد (ص) و علی (ع) برخاسته بود و ... و دروغی لطیف تر و شیطانی تر از ھمۀ اینھا دروغی

بنام عشق و ایثار که اشد آدمخواری بود . و نیز دروغی عظیم بنام تاریخ . و بشمارید صدھا دروغ دیگر را :

تعلیم وتربیت ، صلح جھانی ، استقلال ، فضیلت ، تقوا و زھد ، روحانیت و قداست و دروغی بنام بھداشت

و درمان ، و دروغی دگر بنام تروریزم ، و دروغی دگر بنام مبارزه با تروریزم ، و دروغ مدرن دیگری بنام

انقلاب و پدر ھمۀ دروغھا یعنی مدرنیزم . و دروغھای مکتبی مثل اصالت وجود ، اصالت انسان ، اصالت زن ،

اصالت دل و اصالت ھنر ، رومانیزم ، اکسپرسیونیزم ، ھیپی گری ، درویشی گری ، بھائی گری ، انرژی

درمانی ، احضار روح ، و دروغھای به اصطلاح علمی : روانشناسی ، جامعه شناسی ، مردم شناسی ،

انسان شناسی ، روح شناسی و.... .

و در ھزارۀ سوم شاھد رسوائی و فروپاشی تاریخ دروغھای بشری ھستیم که خود بدست خود رسوا

شده و به خود براندازی مبتلا گردیده است و بھمراه نظامھای جھانی خود در خود می شکند . ھزارۀ سوم

ھزارۀ بحران است : بحران لایۀ اوزون ، بحران ایدز ، بحران اعتیاد ، بحران خودکشی ، بحران تروریزم ،

بحران مالی ، بحران لیبرالیزم ، بحران انرژی ، بحران نان ، بحران پزشکی ، بحران زناشوئی ، بحران

جنسی ، بحران امنیت ، بحران عشق ، بحران آنفولانزا ، بحران آب ، بحران اخلاق، بحران سونامی، بحران

زلزله ھا و... و اینھا یعنی بحران علم و تکنولوژی و تمدن بشری و بحران تاریخ : پایان تاریخ : آخرالزمان !

در دورانی ھستیم که براستی جز خدا پناه و یاوری نیست . ولی نه آن خدائی که خود دروغ اکبر و جھانی

ترین دروغ بشر بود و ھر فرد و گروھی خودش را بنام خدا می پرستید . بلکه خدائی در ھیبت انسانی .

ھموئی که ناجی موعود نامیده می شود .

در حقیقت ظھور این خدای انسانی و انسان خدائی است که ھمۀ دروغھا را رسوا کرده و دروغگویان را

افشاء نموده است و دروغشان را برسرشان شکسته است .

ظھور انسان راستین است که انسان دروغین را با خودش به بن بست و خودبراندازی کشانیده است .

ظھور انسان بر انسانیت مبارکباد !



از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد پنجم ص 64

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد