Articles bank

این وبلاگ در نظر دارد ضمن ایجاد بانک مقالات ، آثار علمی دانش پژوهان حوزه تخصصی حضرت قاسم بن الحسن(ع) را نیز به نمایش گذارد .

Articles bank

این وبلاگ در نظر دارد ضمن ایجاد بانک مقالات ، آثار علمی دانش پژوهان حوزه تخصصی حضرت قاسم بن الحسن(ع) را نیز به نمایش گذارد .

فلسفه تحلیلی؛ رویکردی عام به فلسفه

اصطلاح "فلسفه تحلیلی" کمی مبهم است و سه معنا در دل آن نهفته است، فلسفه تحلیلی به مثابه آموزه، فلسفه تحلیلی به مثابه روش و فلسفه تحلیلی به مثابه سنت. 
فلسفه تحلیلی؛ رویکردی عام به فلسفه 

 اصطلاح "فلسفه تحلیلی" کمی مبهم است و سه معنا در دل آن نهفته است، فلسفه تحلیلی به مثابه آموزه، فلسفه تحلیلی به مثابه روش و فلسفه تحلیلی به مثابه سنت. 


اصطلاح "فلسفه تحلیلی" کمی مبهم است و سه معنا در دل آن نهفته است، فلسفه تحلیلی به مثابه آموزه، فلسفه تحلیلی به مثابه روش و فلسفه تحلیلی به مثابه سنت. 
آموزه هایی که فلسفه تحلیلی لقب می گیرند، پوزیتویسم منطقی و اتمیسم منطقی هستند. این اصطلاح به فلسفه زبان رایج و فلسفه حس مشترک یا تلفیقی از این فلسفه ها اشاره می کند. این کاربرد تا دهه ۱۹۵۰ برقرار بود و این زمانی بود که اکثر فیلسوفان تحلیلی به صورت مشترک به طرحها و برنامه های مشخص و محدودی با مضامین مشترک می پرداختند. 
روش فلسفه تحلیلی رویکردی عام به فلسفه است. این فلسفه که در ابتدا با نام طرح تحلیل منطقی گره خورده بود، به رویکرد دقیق و شفافی در زمینه استدلال و استدلال ورزی عطف توجه می دهد. همچنان که بر پرهیز از ابهام و توجه به جزییات توجه دارد. این امر مضامین فلسفی را برای حوزه های بسیاری کارآمد می سازد و نوشته ها را فنی تر از قبل می کند. فیلسوفان تحلیلی کمتر با دغدغه های اصیل زدگی بشری چون معنای زندگی رو در رو قرار می گیرند و همین بهانه ای شده است که از این فیلسوفان به دلیل نپرداختن به این موضوعات انتقاد کنند. 
سنت فلسفه تحلیلی با "فرگه"، "راسل"، "مور" و "لودویک ویتگنشتاین" در اوایل قرن نوزدهم آغاز شد. بسیاری از فیلسوفان تحلیلی بعدی از این افراد متأثر بوده اند. این سنت بنا دارد که مضامین فلسفی اش را با تحلیل و با تکیه بر روش مدون و منضبط به پیش برد. 
● ارتباط با فلسفه قاره ای 
بیشتر " فلسفه تحلیلی" از جریان تحلیل منطقی اوایل قرن بیستم بهره برده و بیش و پیش از هر چیز، میان تحلیل و انواع دیگر فلسفه تمایز قایل می شود. در این راستا بیشترین تأکید فلسفه تحلیلی بر تمایز خود با فلسفه قاره ای است. این جریان اخیر بیشتر بر کارهایی توجه دارد که در فلسفه آلمان و فرانسه تبلور یافته اند. البته در این زمینه باید "کانت" آلمانی را یک استثنا دانست. 
برخی از تمایزاتی که میان این دو نحله به وجود آمده اند، بیش و پیش از آنکه خاستگاه جغرافیایی داشته باشند، خاستگاه روشی دارند. با این همه تمایز کاملی میان این دو نحله وجود ندارد و دست گذاشتن بیش از اندازه بر این تمایز گمراه کننده است. زیرا بسیاری از بنیانگذاران فلسفه تحلیلی چون فرگه، ویتگنشتاین، کانت و پوزیتیویستهای منطقی آلمانی بودند و فیلسوفان تحلیلی خاستگاههایی چون لهستان و ایتالیا و آلمان دارند. از سوی دیگر فلسفه های قاره ای هم در جهان انگلیسی زبان نفوذ بسیاری دارند که بسیاری از منابع اصلی این فلسفه هم اکنون به زبان انگلیسی موجودند. 
بسیاری از افراد هم اکنون بر این نظرند که این تمایز سودمند نیست. فلسفه قاره ای مانند فلسفه یونانی به دوره ای زمانی و مجموعه ای از مکاتب در فلسفه اطلاق می شود. نظیر ایدئالیسم آلمانی، مارکسیسم و روان درمانی، اگزیستانسیالیسم، پدیدارشناسی و پساساختارگرایی. 
شکاف میان این دو حوزه در اوایل قرن بیستم شروع شد. پوزیتیویستهای منطقی در دهه ۱۹۲۰ رویه ای نظام مند را علیه مابعدالطبیعه سامان دادند. آنها همچنین عمومیت دشمنی با مفاهیم مابعدالطبیعه را به صورت یک قاعده عمومی درآوردند. به طور مثال آنها به مفاهیمی چون نفس یا کلیات تاختند. در این زمان بود که "هایدگر" در آلمان به رشد فکری خود ادامه می داد و تأثیر وی کل فضای فکری - فلسفی آلمان و فرانسه را در برگرفت. 
فلسفه تحلیلی از یک نظر با تحلیل مفهومی گره می خورد و فیلسوفان تحلیلی در آغاز کار قصد داشتند خط تمایزی میان گزاره های معنا دار و غیرمعنادار به وجود آورند. با این همه هم اکنون کمتر فیلسوف تحلیلی است که تصور کند معیاری دقیق در این زمینه موجود است. بدین جهت هم اکنون فلسفه های تحلیلی ای وجود دارند که با مضامین مابعدالطبیعی عجین هستند. 
● شکل گرایی و زبان های طبیعی 
هدف از رویکرد تحلیلی، صراحت بخشیدن به مسائل فلسفی از طریق تجزیه و تحلیل و شفاف کردن زبانی که برای توصیف این مسائل به کار می روند، است. این امر به تعدادی از موفقیتها رهنمون شده است: منطق جدید، تصدیق اهمیت اولیه معنا و دلالت در بحث از معناشناسی، قضیه ناتمامیت کورت گودل، نظریه توصیفات راسل، نظریه خطاباوری پوپر و نظریه معناشناسی تارسکی در باب صدق. 
دو جریان اصلی در سنت تحلیلی به هم گره خورده اند. یکی به دنبال فهم زبان برای کاربردی ساختن منطق صورت است؛ یعنی به دنبال روشی است تا مسیری را که عبارت فلسفی را به وجود می آورند، صورت بندی کند. 
اما جریان دیگر در جستجوی فهم ایده هایی فلسفی از طریق تجزیه و تحلیل دقیق زبان طبیعی است که با آن ایده های فلسفی بیان می شوند. این جریان به صورت عمومی بیشتر بر اهمیت حس مشترک در ارتباط با مفاهیم دشوار دست می گذارد. 
این دو جریان در هم تنیده اند و گاهی با یکدیگر جایگزین هم شده اند. برخی از اوقات هم به عنوان یک جریان قلمداد گشته اند. ویتگنشتاین اولیه البته جزو گروه صورت گرایی بود، اما عاقبت به گروه زبان طبیعی نزدیک گشت. 
● اتمیسم منطقی 
فلسفه تحلیلی با کارهای فرگه در زمینه "منطق محمولات" آغاز شد. این منطق به طیفی وسیع از جملاتی می پردازد که به شکل منطقی در می آیند. "راسل" این مشی را پذیرفت و آن را ابزار اصلی فلسفه اش دانست. به نظر وی این ابزار را باید به ساختار بنیادین مسائل فلسفی تحمیل نمود. به طور مثال واژه "است" می تواند به سه شیوه مورد بررسی قرار گیرد: 
در "گربه خواب است"، "است" اسنادی است که می گوید "الف ب است". 
در "گربه وجود دارد"، "است" هستی است که می گوید "الف وجود دارد". 
در عبارت "سه نصف شش است"، "است" رابطه ای اینهمانی میان دو مؤلفه برقرار می کند. مثل این است که بگوییم "الف مساوی ب است". 
راسل به دنبال مضامینی فلسفی می گشت که چنین تمایزات مشخص و صریحی را به کار برد. 
● پیوند فلسفه و زبان تحلیلی 
ویتگنشتاین، اتمیسم منطقی راسل را در نظامی جامع قرار داد و کتاب "رساله منطقی - فلسفی" نمایانگر این نظام است. به نظر وی، این جهان حالات مشخصی از امورند که این حالات امور با زبان منطق محمولی درجه اول قابل بیانند. از این جهت، یک تصویر از جهان می تواند با عبارات اتمی در گزاره هایی اتمی ساخته شود و این کار هم با عملکردهای منطقی صورت می گیرد. 
این رویکرد یکی از دلایل پیوند فلسفه زبان و فلسفه تحلیلی را نشان می دهد. بر طبق این دیدگاه، زبان یکی از مهمترین ابزارهای فیلسوف است. برای ویتگنشتاین و بسیاری از فیلسوفان تحلیلی دیگر فلسفه بر روشن ساختن اینکه زبان چگونه می تواند به کار رود، استوار است. این امید وجود دارد که زبان به صورت صریحی به کار رود و مسائل فلسفی حل شوند. این دیدگاه به عنوان دیدگاهی که به مسائل اجتماعی و فرهنگی بی علاقه است، شناخته می شود. 
ویتگنشتاین تصور می کرد که راه حل نهایی همه مسائل فلسفی را دریافته است و از این رو به عنوان یک معلم در مدرسه مشغول به کار شد و فلسفه را رها نمود. با این همه او بعداً در دیدگاه خود تجدید نظر کرد و در مبانی اتمیسم منطقی شک نمود. او فلسفه زبان خود را با کتابی دیگر به نام "پژوهشهای فلسفی" تکمیل کرد. 
● زبان به مثابه کاربرد 
مکتب اکسفورد با فیلسوفانی چون: "آستین"، "رایل" و "سرل" شناخته می شود. اینان البته با اندیشه های ویتگنشتاین متأخر پیوند برقرار می کنند. عموماً این مکتب به عنوان مکتب "فلسفه زبان رایج" شناخته می شود. 
فلسفه زبان رایج فراتر از مشاهده مسائل فلسفی در ارتباط با منطق به تصور تأملات در زمینه کاربردهای معمولی اصطلاحات زبانی مربوط به این مسائل عطف توجه نشان می دهد. در حالی که مکاتبی چون پوزیتویسم منطقی بر اصطلاحات منطقی تأکید می کنند که این اصطلاحات برخلاف اصطلاحات موجود در عوامل امکانی ( فرهنگ، زبان و موقعیتهای تاریخی) کلی هستند؛ فلسفه زبان رایج بر کاربرد زبانی که از سوی افراد عادی به کار می رود، تأکید می ورزد. از این رو ممکن است بحث شود که فلسفه زبان رایج بیشتر مبانی جامعه شناسانه دارد و اساساً بر کاربرد زبان در دل بسترهای اجتماعی تأکید می ورزد. 
فلسفه زبان رایج، اغلب در مسائل فلسفی مجزا و با در نظر گرفتن آنها به عنوان نتایج فهم غلط در ارتباط با کاربردعادی اصطلاحات زبانی مربوط، به کار می رفت. در واقع این مشی نزد رایل ( کسی که سعی داشت اسطوره دکارتی را از بین ببرد ) آشکار است؛ همچنانکه نزد ویتگنشتاین و دیگران هم وجود دارد. 
● اخلاق در فلسفه تحلیلی 
یک تأثیر از تأکید بر منطق و زبان در سالهای اولیه فلسفه تحلیل، ایجاد سنتی بود که کمتر در باب موضوع اخلاق سخن می گفت. این رویکرد در فلسفه تحلیلی اولیه شایع گشته بود که این مضامین غیرمدونند و صرفاً حالات شخصی را در بر می گیرند. ویتگنشتاین در "رساله" تأکید می کند که ارزشها نمی توانند جدا از جهان باشند و اگر آنها اخلاقی باشند، فراتر از جهانند و از این رو زبانی که جهان را توصیف می کند چیزی در باب این مسائل نمی تواند اذعان کند. 
یک تفسیر در باب این تأملات در این تذکار پوزیتویسم منطقی یافت می شود که عبارتهای ارزشی- هم احکام اخلاقی و هم احکام زیبایی شناختی - مانند مدعیات مابعدالطبیعی از جهت زبانی بی معنایند و از این رو غیرقابل شناختن هستند. یعنی نه صادق و نه کاذب هیچکدام نیستند. فلسفه اجتماعی و سیاسی، زیبایی شناسی و معارفی چون فلسفه تاریخ از گفتمان فلسفه انگلیسی زبان با این رویکرد حذف شدند. 
در دهه ۱۹۵۰ در این باب مناقشاتی رخ داد که در مورد این رویکرد اعتراضاتی داشت. "استونسون" از این نکته بحث کرد که باید از گونه ای احساس گرایی در فلسفه اخلاق حمایت نمود و از دیدگاه توصیه گرایی جهانشمول سخن به میان آورد. "فیلیپا فوت" هم چندین مقاله نگاشت و به همه این مواضع نقد وارد کرد. افول پوزیتیویسم منطقی به عنوان یک طرح جامع به رشد علایقی جدید در فلسفه اخلاق منجر گشت. 
● فلسفه سیاسی 
فلسفه تحلیلی که شاید به جهت خاستگاهش با هگل و کسانی چون مارکس و غیره مخالفت فکری داشت، چیزی در باب مضامین سیاسی در تاریخش به همراه نداشت. اما این مسیر تغییر کرد و "جان رالز" یک تنه مجموعه ای مقالات در دهه ۱۹۵۰ به بعد منتشر کرد که "دو مفهوم در باب قواعد" و "عدالت به مثابه انصاف" مهمترین آنها بودند و این مقالات در کتابی مهم به نام "نظریه ای در باب عدالت" جمع گشتند که این اثر در سال ۱۹۷۱ منتشر شد. قصد این کتاب آن بود که مبنایی فلسفی برای موقعیت دولت لیبرال رفاهی بیابد. همکار رالز بعد از این اثر تحریک شد که کتاب "آنارشی، دولت و اوتوپیا" را بنگارد و بدین گونه "نازیک" به عنوان نماینده تفکر لیبرال بازار آزاد در برابر تفکر رالز که می خواست آزادی را با عدالت جمع کند، قرار گرفت. 
● مارکسیسم تحلیلی 
پیشرفت مهیج دیگر در دل فلسفه سیاسی به ظهور مکتبی به نام مارکسیسم تحلیلی مربوط است. اعضایی از این مکتب در صدد بودند تا ابزارهای فلسفه تحلیلی را در بین ابزارهای علم اجتماع مدرن به کار ببرند و نظریه انتخاب عقلانی را برای صراحت بخشیدن به نظرات کارل مارکس و پیروانش تبیین کنند. معروفترین عضو این حلقه فیلسوف اکسفورد "جی.ای.کوهن" است که در سال ۱۹۷۸ کتاب "نظریه کارل مارکس در باب تاریخ: یک دفاعیه" را نگاشت. این کتاب به عنوان مبنای این مکتب قرار گرفت. کوهن تلاش کرد تا از ابزارهای تحلیل منطقی و زبانی استفاده کند تا از تصور ماتریالیستی مارکس از تاریخ دفاع به عمل آورد. 
دیگر فیلسوف تحلیلی اقتصاددان مارکسیست مطرح "جان روئمر" و دانشمند اجتماعی "جان الستر" بودند. همچنان که اریک اولین رایت نیز از این مشرب دفاع می کرد. همه این افراد تلاش کردند تا کار کوهن را با توجه به روشهای علوم اجتماعی مدرن به پیش برند و این ابزارها، ابزاری چون نظریه انتخاب عقلانی بودند و بدین وسیله آنها ابزارهای فلسفی تحلیلی کوهن را با تکیه بر نظریه مارکسیست کامل کردند. 
● جمع گرایی 
جمع گرایانی چون: "السدیر مک اینتایر"، "چارلز تیلور" و "مایکل والزر" نقدی را در برابر لیبرالیسم پی گرفتند که ابزارهای تحلیلی را برای جدا کردن فرضهای لیبرالهایی چون رالز به خدمت می گیرد و البته با این فرضها به مبارزه بر می خیزد. به صورت خاص جمع گرایان با فرض لیبرالی مبنی بر اینکه فرد می تواند به تمامی بر حسب فردی خودمختار از جامعه نگریسته شود که در آن رشد می کند، به مبارزه برخاستند. به جای آن، آنها تصوری از فرد بر جا گذاشتند که بر نقشی که جامعه در شکل دادن به ارزشها و فرایند تفکر و انتخاب ایفا می کند تأکید می ورزد.

  
 

 



  حسین فرزانه 


  روزنامه قدس
نقل از سایت آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد